یه مدت بود قصد ازدواج کرده بوده چندین جا سپرده بودم که هر کس از دوستان دختر خاله دختر عمو و بستگان داره و خانواده خوبی هستش معرفی کنند
نزدیک 20 مورد معرفی شد و اونهایی که فکر میکردم میتونه مناسب باشه رو رفتم و دیداری داشتم متاسفانه اکثرا تو گذشته و ابتدای جوانی گیر کرده بودند و برخی خیلی آرمانگرا برخی رویا گرا برخی هم متاسفانه عقلشون ذایل شده بود و یجورایی رد داده بودند
دیگه بیخیال ازدواج شدم بلکل تا اینکه یکی از دوستان هفته پیش منو دید گفتم آقا خواهر خانومم هست دختر خوبیه با کمالاته و از تو ام تعریف کردم که پسر کاری هست سر به زیر از این حرفا بیا ببین گفتم محسن جان برای من جور نمیشه حکایت جهنم قیر و قیف هست یه روز قیر هست قیف نیست یه روز قیف هست قیر نیست تو جهنم بلاتکلیف موندم به شوخی
خلاصه که دیشب رفتیم دیدار اون دختر خانوم قرار بر این شد من منو مادرم بریم و ایشون هم با پدر و مادرشون باشن و راحت صحبت کنیم
سن ایشون 38
تو صحبتها از آرزوهاش گفت دوست داشته که همسرش یا نظامی باشه یا کادر درمان با فرهنگی
گفتم من از این ها که گفتین نیستم و اصلا شبیه اینها هم نیستم با شوهر خواهرت همکارم اصلا ایشون معرف بوده گفت مشکلی نیست گفتم برای من مشکل هست که با شخصی ازدواج کنم که اصلا شبیه آرزوهاش نیستم
خلاصه محترمانه همونجا طوری که ایشون ناراحت نشه کنسل کردیم و قرار شد ایشون بگن رد کردند
دلیل عدم ازدواج اغلب دختران سن بالا کمالگرایی هست
وگرنه با یکی از این خواستگار ها ازدواج کرده بودند
ای کاش به جای رویا پردازی و کمالگرا واقع گرا بودند آدم ها
امیدوارم این ماجرای من به کار کسی بیاد
خودم هم نه کمالگرا هستم نه رویا پرداز
چوب احساسی بودنم رو خوردم
آیندم و تباه گذشته کردم
ای کاش سنگ دل بودم ای کاش بیخیال بودم ای کاش ......