2777
2789
عنوان

کسی بوده سن بالا ازدواجش جور شده باشه

| مشاهده متن کامل بحث + 146 بازدید | 18 پست
شما مشکلتون اینه خودتون را بی عیب و نقص میدونید و طرف های مقابلتون را مشکل دار.اون بنده خدا از آرزوه ...



بله  بنده هم صد البته  اشکال دارم  منکر نیستم  



ببنید من یکبار ضربه خوردم دقیقا ایشون عقلش  یچیزی میگفت دلش یچیزی   و این دو راهی   منجر به  نابودی و تباه شدن جوانی بنده شد 

بنده که تکلیفم مشخص بود ولی ایشون  دلش با من بود و عقلش خیر   


یک طرف زابطه چه گناهی کرده که گیر آدم های حسابگر و دم دمی  بیفته 


شنیدین میگن آدم مار گزیده از ریسمان سفید و سیاه میترسه ؟


خودم با تکنیک هایی که دارم از زیر زبانش کشیدم  


دوست ندارم  تجربه تلخ شکست را برای دومین بار تجربه کنم  اصلا توانش رو ندارم  نه جسمی نه روحی 




ممکنه دل اون دختر را با این کارتون بشکنید خواهشا اینقدر راحت تصمیم نگیرید به اون دختر هم فرصت بدید ل ...



نه طوری نگفتم که دلشون بشکنه   

اتفاقا حواسم هست 

اصلا توان کارما پس دادن رو ندارم



اعتقادم اینه که آدم ها باید تکلیفشون محکم با خودشون روشن باشه 


زندگی مشترک در سن بالا شرایطش با ازدواج در سنین پایین متفاوته 



بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

بله بنده هم صد البته اشکال دارم منکر نیستم ببنید من یکبار ضربه خوردم دقیقا ایشون عقلش یچیزی میگ ...

شما چون یکبار ضربه خوردید حق دارید اعتماد نکنید. ولی با یک جلسه هم تصمیم نگیرید. چون واقعا تو جلسه اول دو طرف گنگ و مبهم هستن.

ان شاءالله که هر چی خیر و صلاح هست براتون پیش بیاد و البته خودتون هم باید کمی دیدتون را عوض کنید قرار نیست همه آدمها مثل آدم اول زندگی شما باشند.

هُوَ رَبُّ المُستَحیل و أنت تبكي عَلَي المُمكن.او خداوند ناممکن هاست،در حالی که تو بر ممکن ها گریه میکنی

بله درست میگن نباید زود قضاوت کرد آگاهم به این مورد 

شاید ضمیر نا خود آگاهم مقاومت میکنه 

شاید بهانه گیری میکنم 

شاید توان شروع مجدد رو ندارم 


در بابت نصایح شما مولانا حکایتی دارند 

روزی یک ترک، یک عرب، یک فارس و یک رومی به شهری وارد شدند و رهگذری درحال عبور دید که آن ها غریب و خسته شده اند و درهمی از سر لطف به آن ها داد. فارس گفت« با این پول، انگور بخریم.» عرب گفت« عنب بخریم.» ترک همگفت« اُزُم بخریم.» و رومی اصرار داشت که« استافیل بخریم.» سرانجام با هم به توافق نرسیدند و از این رو به جان هم افتادند. دانشمندی به آن ها نزدیک شد که به هر چهار زبان آشنایی داشت. او به حرف هایشان گوش کرد و متوجه شد که هر چهار میخواهند یک چیز بخرند، به همین خاطر پولشان را گرفت و خودش برای آن ها انگور خرید. مولانا در این داستان، بعبارتی مردم را از قضاوت  زودهنگام و بدون درک کامل از شرایط بر حذر می دارد و بعبارتی دیگر تأکید می کند بر نقش عالمان که میتوانند با کمک دانش و آگاهی، اختلاف نظرها را حل کنند.


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز