من زمانی که مجرد بودم با پس انداز و درامد خودم و همینطور کمک بابام ماشین خریدم تقریبا دو سومشو خودم پولشو دادم ، زنداداشم و داداشم از من بزرگتر هستن و الان ۱۲ساله ازدواج کردن وضع مالی متوسطی دارن و مستاجر هستن حالا تصمیم گرفتن خونه بخرن بعدش زنداداشم بهم گفت ماشینتو بفروش پولشو بده ما خونه بخریم بعدا بهت خورد خورد پس میدیم من گفتم ن بعدش هی به مادرم گفت و اونم گفت مال خودشه اختیارشو داره به ما مربوط نیست دخالت کنیم اینقد داداشمو پر کرد که اونم میگفت این ماشینو دوران مجردی خریدی اصلا هیچ ارتباطی به شوهرت نداره باهاش چیکارکنی منم برادرتم کمکم کن، ما خودمون با همسرم دنبال خرید خونه هستیم و پول لازمیم و منم کاملا مخالفت کردم و گفتم چنین کاری نمیکنم دیگه بحثشو وسط نکشید حالا امشب خونه مادرم بودیم هم داداشم هم زنش با من و همسرم سرد بودن حتی موقع خدافظی من بلندشدم بدرقشون کنم زنداداشم اصلا خودشو زد ندیدن و حتی باهام خدافظیم نکرد 😐