طرف این چیزا رو میبینه که
رو پیدا میکنه با وجوده صیغه میگه ۱۴تا سکه
تازه اینم اگه از ترسش نبود نمیگفت
اسی میگه پسره قبلا با یه دختره دیگه بوده
میخواسته با اون ازدواج کنه دختره که صیغه ش کرده فهمیده
رفته همه چیو به دختره که قرار بوده ازدواج کنه گفته
بهم خورده همه چی
الان گفته دوباره دختره بفهمه بیاد قبلش خودش گفته که اسی اگه فهمید این بهم نخوره