چی بگم
از اردیبهشت سال 98 شروع شد
متل یه سرطان افتاد به جون زندگیمون
هي اتفاق بد پشت اتفاق بد
هنوز این اتفاق هضم نشده بود یه اتفاق بدتر می افتاد
شوهرم آدم روزای سخت نبود
کم آورد
افسردگی، وسواس شدید، خونه نشین شد
خیلی عذاب کشیدیم
دیگه الان رسیدیم به این نقطه
نه رفتی نه آمدی
البته داریم تلاش میکنیم درست بشه ولی خب
زندگی ما مثل یه ساختمان نو بود که کامل خراب شد
الان آجر آجر داریم میزاریم روهم کی درست بشه خدا میدونه