امروز با نامزدم بیرون بودیم تو ایستگاه اتوبوس نشستع بودیم بعد یه دختره هم اومد کنار من نشست دید ما با همیم دست همو گرفتیم من مامانم زنگ زد پاشدم رفتم جواب بدم پشتم کردم رفتم چند قدم اون طرف تر تلفنم ده دقیقه طول کشید تا برگشتم دیدم دختره نشسته سر جای نامزدم نامزدم بلند شده یه طرف دیگه واستاده میگفت مبیناااا دختره میخاست مخمو بزنه ترسیدم پا شدم