دیروز داشتم ب اابجیم در مورد داییم حرف میزدم.تاپیکشو پریروز اینا زدم راجع بهش . همه ام گفتن خدا فلانش کنه و اینا.دلم برای زنداییم سوخته بود. ابجی بزرگم گفت داییم قبلا به همه گفته بود ک زنش خیلی اذیتش میکنه. داییم سرهنگ بازنشسته س. و یه سمت مهمی هم تو یه سازمانی داشته ک نمیشه بگم . وضعش توپه. اینا چیزاییه ک داییم گفته . میگه زنش اصلا غذا نمیپخت اشپزی نمیکرد. همیشه میگفت ارزو داشتم بیام خونه ببینم یه قورمه سبزی یه فسنجونی چیزی پخته باشه میگه زنش از بیرون غذا سفارش میداد فقط هم برای خودش جلوی این میخورده تنهایی. میگفت زنش همیشه قهر بوده و این کارو میکرده. میگفت من بهش هر ماه کلی پول میدادم ولی این زن بازم میرفت سرخیابون وای میستاد مسافر برای ویلای خالی داییم میبرده پول بگیره. میگه ابروی منو برده بود هر چقدر میگفتم نکن بهت پول میدم گوش نمیکرد . میگفت خونشون همیشه بهم ریخته و کثیف بود . هیچ وقت ب بهداشت و نظافت خونه نمیرسید. میگفت ادم سردیه و کلا ازم دوری میکنه . بعد بهش میگفته سرد نباشه اون اهمیت نمیداده اینم بهش میگفته پس من میرم زن میگیرما . اونم میگفت کی ب تو زن میده. میگه همیشه میگفت هیشکی زن تو نمیشه مسخره میکردتش . داییمم میگه من موندم بچه هام بزرگ شدن . سه تا پسرن . برای هر سه خونه ماشین و مغازه خرید . عروسی گرفت . بعد رفت یه خانوم ۴۰ ساله رو صیغه کرده . الانم داره زن داییمو طلاق میده . بعد اونو بگیره. یک سال میشه از خونه رفته با اون دختره زندگی میکنه . پسرداییام همش مامانشون زورشون میکنه برید ب زور بیارینش. اونام رفتن ولی برادارای دختره اونارو کتک زدن انداختنشون بیرون. داییم یه بار رفته بود مجلس ختم یکی. پسراش ریختن اونجا کتکش زدن. داییم گفت زنش دروغ میگه که من هیچی بهش ندادم . گفت من یه خونه رو زدم ب نامش الکی خودشو مظلوم میکنه بگه ب من فقط دارم ۱۰۰ میلیون مهریه میدم. اخه زنش ب منم زنگ زد گریه کرد به همه ام داره زنگ میزنه گریه میکنه میکه اون هیچی بهم نمیده
طولانی شد
ب نظرتون داییم حق داره ؟
الان داییم ۶۰ سالش میشه . ولی خیلی سرحال و جوونه 😄فیلشم تازه یاده هندوستان کرده