سلام دوستان تاپیکقبلیموبخونید این ادامشه
دیشب شوهرم زنگزد حال احوال پرسی کرد من متوجه شدممس...ته هنوز مسافرت بود بهش گفتم واقعن ارزششو داشت زندگیتو خراب کنی توحتی ب اون عروسیم کامل نرسیدی
گفتم مختلط بود گفت اره اخراش رسیدیم گفتم تو اگه هم وقتشوداشتی هم میخواستی الویتت بودم عروسی نمیرفتی دست زنتو میگرفتی میبردی مسافرت خودت میدونی چقدر میطلبید الان شمال خلاصع گفتم دیگه هرموقعه کار ضرروری داشتی بهمزنگبزن واومدی تهران راجب جداشدنمونحرف بزنیم زنگ بزن در غیر این صورت جوابتو نمیدم بعد گفت قسمبخور ب جونم ک میخوای جدا شی منم قسمخوردم گفتم ب اندازه کافی بهت فرصت دادمدیگه خسته شدم از بد دهنیات احترامنذاشتنات تو وقتی هنوز توی تفریح مجردیت گیر کردی برای چی متاهل شدی ازدواج نکردم کتنها بشم بعدم خدافسی کردم قطع کردم چند سری زنگ زد جواب نداد پیام داد حالم خوب نبود فقط میخواستم باهات حرف بزنم منم دوباره حرف هاموتکرار کردم از دیشب ازش خبری نیست احساس میکنم تند برخورد کردم دلش شکست نیاز داشت باهام توی اون حالش حرف بزنم نمیدونم واقعن