خواهر گرامی من خواستگاریش رفتم.یه بار شوهر کرد اونجا من مقصر بودم.سر اون تقصیرم پشتش موندم و خانوادم رو قانع کردم که طلاقش برا من مهم نیست.ولی اون پشت من نمود.بابا من تجربه خواستگاری نداشتم.اصلا سره چیزایی بهم خورد که بعدش خندم گرفت.ملت چن بار میرن خواستگاری یه دختر و اخرش به توافق میرسن.این تا دید خانوادش مخالفن گفت نه دیگه نمیشه نیا
واقعا موندم چطوریه ،چه مردش چه زنش وقتی با یک نفر رابطه عاشقانه دارن بعدش با چه وحدانی به احساس طرف لطمه میزنن و میرن بدون اینکه دلیل رفتارشون رو بگن حداقل
اگه بازی کرده با دلتون شک نکن با دلش با زندگیش بازی میشه
شاید زمان ببره شایدم بببینی زود
خودت رو درگیر آدمی که رفته نکن
بسپار به خدا که قطعا از همه چیز آگاهه،زمان هرآدمی رو سرجاش مینشونه
ببین یه بار من کوتاهی کردم رفت عقد کرد بعد طلاق گرفت اومد دوباره.گفتم اوکی .خانوادمو قانع کردم رفتیم خواستگاری.بخاطر شک و تردید هایی که خانوادش نسبت به من داشتن گفتن نه.منم گفتم بذار یکم بگذره من دوباره میام.گفت نه که نه.ولش کن من اصلا قصد ازدواج ندارم.ولی بعد چن ماه ازدواج کرد.یعنی اخرین باری که باهش حرف زدم یه ۳۰ ،۴۰ روزی ازش خبر نداشتم که دیدم ازدواج کرده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز