بچه ها من با خانواده شوهرم اومدیم مسافرت
مادرشوهرمو مادربزرگ شوهرمو عمه هاش و دخترعمه هاش هستن
من دخترم یکسالو پنج ماهشه و ازون بچه های شیطونو پر انرژی و باهوشه
امروز سر سفره صبحونه بودیم بعد دخترم هی دورمون میچرخید و چیزی داخل سفره میدید میرفت سمتش برداره بعد دخترم اگ بهش بگی نکن دست نزن گوش نمیکنه باید یک چیزی بهش بدی تا بیخیال اون چیزی ک میخواد بشه
بعد سر سفره میخواست لیوان چایی عمه شوهرمو برداره دیگ بهش گفتم نکن دخترم جیزه میسوزی مادربزرگ شوهرم برداشت گفت اینجوری نمیشه بزار بیاد سمت من چاییمو بزارم پشت دستش بسوزه دیگ نمیره چایی برداره
منم ناراحت شدم اولش هیچی نگفتم سر سنگین رفتار کردم ک از حالت چهرم بفهمن بهم بر خورد
بعد دید بهم برخورد برداشت گفت من با بچه های همه اینا (نوه هاش منظورش) اینکارو کردم منم گفتم من رو دخترم حساسم
گفت حساس نباش مادر تا نیوفته و نسوزه ادم نمیشه
منم گفتم خودش بیوفته و اینا درسته نه اینکه خودمون بسوزونیمش
بعد دیگ هیچی نگفت
دلم اتیش گرفتع بچه ها
خیلی دخترمو دعوا میکنن
مادرشوهرمم با لحن خیلی بد و تند با دخترم حرف میزنه وقتی شیطونی میکنه
الان ک تو ماشینیم دو ساعت دیگ میرسیم ویلا
رسیدیم میخوام ببرم شوهرمو بهش بگم ک جلو خانوادتو بگیر یکبار دیگ بخوان با دخترم با تندی صحبت کنن یا دعواش کنن وسایلامو جمع میکنم پا میشم میرم مشهد