کارشون کشاورزیه.ولی شوهرم مغازه داره.و کلا از خانوادش مستقل نشده منظور خق خودش از باغ رو جدا نکرده برخلاف برادراش که فقط باغ خودشون رو جمع میکنن.بعد شوهرم منو میفرسته برم تو کارهایی مث باغ اینا کمکشون کنن.منم واقعا خسته میشم چون تاحالا اینکارا رو نکردم.بهش بگم نه خستم ام یا کار دیگه دارم میگه مجبوری باااایدددد بری اجباریه.بعدم قاطی میکنه وحشی میشه.چیکار کنم واقعا.کار اونا چ ربطی ب من داره اصلا
چ جوابی بدم با توجه ب اینکه شوهرم حساسه ب خونوادش و بداخلاق