چند روز پیش تو پارکینگ بچها مون بردیم بازی میکردن از زندگیش برام گفت خودش معلم بود ۲۸ سالشه یه دختر داره زندگیش این بود که خانوادش خیلی سنتی بودن خیلی کتکش زدن تو زندگیش در حدی ک وقتی فهمیدن دوست پسر داره با سیخ داغش کردن موهاشو از ته قیچی کردن درس خوند رفت سرکار با ی مرد بی عرضه که عاشقش شد ازدواج کرد مرد براش هیچی نخرید حتی حلقه نشونش رو بدل گرفته بود دختره هم وقتی دید حلقش بدل طلاهای مادر شوهرش رو برداشت شوهرش متوجه شد و همیشه بهش میگفت دزد نه عروسی نه عقد نه هیچی نداشت الانم خودش خرج زندگی میداد یه شوهر بی عرضه تمام عیار داره چند وقت پیش این زنه با کسی دوست شد شوهر فهمید و چندین ماهه که داره اذیتش میکنه بهش میگ تو دزدی تو میری خونه پسرا وووو داشت گریه میکرد دل داریش دادم گفت خانوادم هم نمیزارن جدا بشم ابرومو هم پیش پدر مادرم برد گفت دخترتون دزد...خلاصه یکساعت پیش خبردار شدیم که بیچاره خودشو حلق آویز کرد خیلی دارم گریه میکنم خیلی دختر مهربونی بود دلم برای بچش میسوزه لعنت به شوهر عوضیش الان که دختر مردم کشت داره عربده میزنه و گریه میکنه کاش باهاش صمیمی نبودم کاش زندگی و سختی هاش برام نمیگفت😥😥