یه داستان یادم اومد که مادربزرگم تعریف میکرد
مادربزرگم خیلی ادمه بدبختی بود هیچوقتتت
توی زندگی خوشی ندید سه تا از بچع هاشم
از دست داده بود دوتا از عمو هام جوان مرگ شده
بودن و یه عمه ام هم وقتی سه سالش بود
بعد همیشه میگفت خدا به فرشته هاش میگه
برید ببینید حال اون پدر مادری که بچشونو از دست
دادن چجوریه خوبن یا عصیان کردن....
داستانش خیلی طولانیه.....
همونجور که داشتم فک میکردم یه سوالی بدجوری
ذهنمو مشغول کرده ولی میترسم اینجام از کسی
بپرسم اخه میترسم خودشیرینای سایت بترکونن تاپیکمو
اقا من چکار کنم خیلی ذهنم درگیر شده تو
نتم سرچ کردم هیچی دستگیرم نشد