با شوهرم دعوام شد البته اون با من دعوا کرد من چیزی بهش نگفتم گفتم عصبیه
بعد مادرشوهرم طلبکارانه میاد دم در میگه چته جنگ و دعوا داری منم بهش گفتم وقتی از چیزی خبر نداری همینجوری دهنتو وا نکن حرف بار من نکن
تا الان چندمین بارشه ک باد میکنه میاد سر من خالی میکنه
منم دیگه نمیخام سادگی کنم ساکت باشم میخام زبون در بیارم براشون ک شیر نشه برام
از چیزی خبر نداره الکی میاد قضاوت میکنه بعد میگه پسر بدبختمم فلان و بهمان