وای عززیزم من یه بار رفتم بازار یه وسیله غذاخوری کم داشتم خیر سرم وقتیم میرفتم بازار و برمیگشتم میرفتم اونو میدیدم برگشتم گفت این چیه گفتم کم داشتم خریدم اخم کرد چرا گرفتی این همه وسبله من دارم چرا میخری منم گفتم هرکسی براخودش داشته باشه خوبه من اینحوری دوست دارم خلاصه بحثمون شد رفتم خونم شوهرم اومد بیا بریم معذرت خواهی کن منم گفتم نمیام چنین سیلی بهم زد که تا روز مرگم فراموشش نمیکنم
شوعرم میگه هروی شد بهم بگو تو دلشون کن خدم جوابشون میدمیسری مادرشوعرا گفت دخترم پسرم واقعا همچین تمومه ها برو تا آخر عمر لذت ببر با اینکه گفت اما زد به شوخی من ناراحت شدم همون موقع شوهرم جوابش داد گفت من یکی هم سطح خدم گرفتم شایدم بهتر یعنی دیگه هیچ نگفت از اون موقعم تیکه نمیندازه
قشنگ‌درک‌می‌کنم چ دردی کشیدی باید همون موقع دادو‌بیداد می‌کردی و‌می رفتی خونه ی بابات من بابامم‌پشتم نیست وگرنه تاحالا رفته بودم
کاش میشد ازشون دور‌بشی و‌بری شهر دیگه
الان خیلی وقته ندیدمشون‌اینقدرآرامش دارم که نگو و استرس وقتی و‌گرفتم که قراره برم از الان برنامه میریزم‌که همش بادوستان برم بیرون یا برم‌خونه ی بقیه ی اقوام که نخواد تیکه هاشون و بشنوم یا مثل کینیز خودش و دختزش ازم‌کار بکشن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
46 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز