من سن کمی داشتم توی بارداری اذیت بودم ولی چیزی نمی گفتم مادر نداشتم کمکم کنه، مادرشوهرم پیشم بود آدم بدی نیست اما توی خونه تکونی عیدم ی کمک نداد برعکس الان که همش میره خونه دخترش کاراشو میکنه.
به خدا از درد و خونریزی شب عید زایمان کردم، ترسم از بچه داری بلد نبودنم بود ولی میدونستم هیچ کس کمکم نمیکنه برای بچه داری چون خارسوم همش میگفت دو روز بعد زایمانت باید پاشی چون من طبیعی بودم و خواهرشوهرام سزارین خیلی بعد زایمان سرکوفت شنیدم
من درگیر بچه و دردام بودم و خواهر کوچیکم با زبون روزه غذا میپخت و از مهمونام پذیرایی میکرد چند بار حالش بد شد بهش گفتم یا روزه نگیر یا دیگه نیا کمکم
به قرآن هنوز بچم یک ماه نشده بود شوهرم کرونا گرفت با درد و خونریزی برای خودمون غذا و برای اون سوپ میپختم یادم نمیره همون موقع شبای قدر بود و شوهرم یکی دوهفته برای همین کرونا آزمون جدابود و من شبا که بچه گربه میکرد و بیدار بود با دعایی که از حسینیه میومد گریه میکردم
این ی گوشه از دردسرهایی بود که برای بچم به جون خریدم
اول اینکه هیچ کس تاکید میکنم هیچ کس مثل مادر دلسوز نیست
دوم اگه درد زایمان کشیدی و بعد بچه را بغل کردی و شیرینی بغل کردن و چشیدی بعد بازم همین نظرو داشتی برو دکتر
سوم خود بچه داری سختی داره ولی جدا شدن با بچه بهتر از این که عذاب وجدان چند سال مغزتو بخوره
دعا میکنم از برکت قدم این بچه هم زندگی و هم شوهرت زیر و رو بشه
ان شاء الله