تازه زایمان کردم خیلی اذیت بودم از بیخوابی داشتم میمردم گفتم مامانم چند روز بیاد خونه م
اومد اینجا شوهرم دو شب قبل نخوابیده بود صبحش هم ساعت ۵ رفته بود سر کار منم ساعت ۴ تا ۶ صبح فقط خوابیده بودم اونوقت مامانم واسه خودش تا یک ظهر خواب بود استراحتشو کرده بود خلاصه تا ساعت ۱۰ شب خودمو نگه داشتم دیدم نمیتونم به مامانم گفتم بچه خوابه پس منم میخوابم که اگه بیدار شد بتونم شیرش بدم شوهرمم اومد گفت منم خیلی خسته ام میخوابم و خوابیدیم
مامانم ساعت ۱۲ اومد گفت پاشو بچه ت گرسنه ست دیدم قیافه گرفته داشتم به بچه شیر میدادم بهش گفتم چیزی شده گفت نه ولی شما دو تا گرفتید خوابیدید من حوصله م سر رفته گفتم پس ناراحت شدی من خوابیدم گفت آره
یه لحظه با خودم گفتم مامانم یعنی چشمای پف کرده منو میبینه دلش نمیسوزه فقط فکر اینه که بشینیم پیشش بهش خوش بگذره حوصله ش سر نره 😏