ما از ۱۵ سالگیم(الان ۲۲ سالمه)نرفتیم خونه داییم چون خانمش اهل رفت امد نیست و خوشش نمیاد مهمون بره خونش بشدت خسیسه مشکل دیگه ای نداشته با ما و کلا نشده ک زیاد ببینیمش و حرف و بحثی پیش بیاد فقط تو عروسیا یا عذا میبینیمشون و سلام و احوالپرسی
من ک عقد کردم ایشون زنگ زدن و دعوتمون کردن خونشون کلیم تارف در حدی ک همسرم مرخصی گرفت از تهران اومد تبریز(زنداییم تبریزی نیست)
ی جعبه شیرینی و ست قهوه خوری گرفتیم برا خونشون
خلاصه ما رفتیم و نشستیم بعد ایشون چایی اورد سیاهههه قشنگ معلوم بود مونده انگار چایی صبح بود
شامم املت اورد ولی از حق نگزرم املتشون باکلاس بود فقط گوجه و تخم مرغ نبود فلفل و پیاز حلقه ای کبابی و ی چندتام سوسیس انگشتی و قارچم کنارش بود 😂😂😂
ما خوردیم و اومدیم خوشمزه هم بود ولی پیش شوهرم خجالت زده شدم تا حدودی
جالب اینجاس ک وقتی خونه ما اومده بودن من ازشون بهترین پذیرایی رو کردم و پشت سرم حرف دراورده بود ک فکر میکنن ما نخورده و ندید بدیدیم جلومون اناناس گذاشته بود کلاس بزاره(مادر شوهرم جلو مهمون اناناس میزاره منم ب تبعیت از اون گذاشتم 🤣)