سر اینکه من داشتم با مشاور صحبت میکردم بعد اون هیچ وقت اجازه نمیده من تلفنی با هیچ کسی صحبت کنم
بعد یواشکی بود از قضا زنگ زد دید مشغوله
کلی بدوبیراا گفت ک تو ج.نده ای و با پسرا حرف میزنی اینا
اولش سعی کردم بیخیال باشم روز بعدش باهاش حرف میزدم اون سرسنگین بود جلو زن داداشم و اینا
زن داداشم فهمید مامانم قهره چون بام حرف نمیزد
اونم بام حرف نمیزنه 😐کلا آیینه مامانمه و مامانم خیلی عروس دوسته
بعد من به کتفم گرفتم
چون شرایط روحیم مساعد نبود پریودم و بخاطر خوندن کنکور
همش تو اتاقم و حتی برای شام نرفتم دیشب
فقط دیروز خیلی عادی رقتم خوردم پاشدم اومدم ت اتاقم
اما همش نفرین میکنه میگه حرومت باشه هرکاری ک برات کردم و اینا