منو همسرم مدت یکسال باهم دوست بودیم از جریانات عقد چیزی نمیگم چون به شدت طولانی و انرژی گیر هست فقط اینکه خانواده من بااین عقد مخالف بودن ...
بعد از عقد متوجه شدم همسرم شدیدا اعتیاد به الکل داره دایم الخمر نیست اما تقریبا ۶روز هفته رو میخوره و هرچقدر دعواهم میکنم فایده ایی نداره خواهر مادرش هردو باهم طلاق گرفتن به شدت ادم های قتنه انداز هستن یکسال عقد کردم و تو این یکسا هر هفتع دعوا داریم یا بخاطره مادرش یا خواهرش اضطراب های شدیدی بهم وارد شد و برادرشوهرهام که از حسادت و عقده همیشه منو کوچیک کردن و مسخرم کردن و اما یگم از سه تا جاری که یکیش از همشون سمی تر جاری ها هم هرسه طلاق گرفته بودن و همیچنین بردارشوهرهام کلا طلاق تو فامیلشون اب خوردن هست ...چندباری مچ جاریم رو درحال دعا نویسی دعا گذاشتن داخل خونه دیدم هرشبی که میاد خونه مادرشوهرم اضطرابها و وسواس های من شروع میشه دعواهای من باهمسرم شروع میشه حتی مچشو خونه دعانویس مشهور شهر گرفتن من اصلا به این چیزها اعتقادی نداشتم ولی هرباری که اون پاشو میزاره خونه مادرشوهرم حال خرابی من شروع میشه ودعواها من طبقه پایین زندگی میکنم همسرم حمایتشون میکنه جاریم و برادرشوهرم بدون هیچ دلیلی بمن محل نمیدن حتی سلام هم نمیکنن ولی همسرم راحت باهاشون گرم میگیره و اینکه منو کوچیک میکنن براش اهمیتی نداره هرشب دارم توخونم کابوس های وحشتناک میبینم هرشب از خواب میپرم هم بخاطره دعواها و استرسهای خانواده همسرم هم میترسم جاریم دعا گذاشته باشه نمیدونم چکار کنم به این فکر میکنم که از همسرم جدابشم و تمومش کنم