وقتی مامانم فوت کرد حس غم نداشتم شوک بودم با اینکه جوون بود و با درد فوت کرد،از یه هفته قبل چهلمش دیوونه شدم،هی تو ذهنم چیزای بد میاد انگار مغزم داره باهام حرف میزنه و اذیتم میکنه.
تو مغزم میگم منم قراره مثل مامانم سرطان بگیرم،یا خدای نکرده دور از جون بچم و شوهرمو از دست میدم،تنها میمونم.
هزار تا فکر بیخود از زندگی افتادم تو آنلاین شاپم نمیتونم فعالیت کنم دیگه،به کارای خونه نمیرسم فکر و ذکرم شده ترس از مرگ،با خودم میگم اگه این فکرا الکیه پس چرا میاد تو مغزم.