پس تنهانیستم..
من افکارم همیناس..
۱۶سالم بود زنش شدم
۳۰سالمه الان
نیمی ازعمرمو کنارش گذروندم
چقدرعمرمیکنم؟ شاید۶۰
ینی ۳۰سال باید بکشمو بکشم....؟؟؟؟؟؟
نه غیرممکنه
معجزه خدا اتفاق بیفته شاید..
راه نجاتم حتی مرگم نیس.روحم چی پس
تنم ازادمیشه
روحم چی..چجوری روحم و‌روانمو درمون کنم
وای که چقدر اینده واسه امثال منوشما ترسناکه
جواب تلفن منو نمیداد
ولی واسه اون صدبارزنگ میزد
پیام میدادم نخونده پاک میکردمیگفت من حوصله پیام ندارم ک
ولی واسه اون طومار مینوشت
خدانگذره ازشون
قسم خوردم که اگه خدا بگذره ازشون کافرمیشم و اسمشم نمیارم رو زبونم
ظلمی که به ماها شده نباید بی جواب بمونه
من سپردم ب خدا
صبرم میکنم
بخواد بگذره
منم ازش میگذرم از پیغمبرش از حضرتش از امامش از کتابش
اوایل بارداریم بود دیدم با همکارش داره ۰ت میکنه ک ۰را نخوابیدی شوهرت کجاست و اینا اولین بار بود یهو رفتم بالاسرش گوشیو گرفتم خوندم خون ریزی کردم بچم داشت سقط میشد ب خاطر فشار روحی روانی بعد چند ماه بعد تو همون دوران بارداری رفت با یکی دیگه و روابط بیشتر چرا نگفت یوقت بچم تو شکمش میمیره!!!!
منم نمیگذرم از هیچ کدوم.جواب بی محلیایی ک به خاطر دلبری هاشون ب من میکردو باید بدن جواب وقت گذرونی هاشون ک باید با من میگذشت.جواب تلفنی حرف زدناشون
تا همین ۹ ماه ک هرروزم شده غصه و گریه و دل مرده شدم
حالا اگه این ماجرا برعکس بود هعی...
نمیدونم عزیزم بیین حال خودت و بچه هات با رفتن بهتره یا موندن همون کار و بکن تحمل نکن چیزیو چون فقط یه بار قراره زندگی کنیم
الهی بشکنه دستش
مال من گوه میخورد دست روم کنه
ولی فقط یکبار لباسموگرفت منو برد دم در گفت برو از خونم بیرون
گفتم میرم نه الان
وقتیم رفتم هم خودش هم کل خونپادش پشت سرم گریه میکردن
پدرشوهرم و خواهرشوهرم نمیذاشتن دم ماشینو ببندم
کاش توخونه زندگی خودمون انقدر غریب و غریبه نبودیم
بهم میگفت ندارم ندارم ندارم نمیشه نمیشه نمیشه نمیام نمیام نمیام نمیتونم نمیتونم نمیتونم
همش نه نه نه نه نه نه نه...
هزاران بار رفتیم بیرون یهووسط راه دورزد منوپیاده کرد
چرا؟چون ج..دلش خواسته ک بده اینم سگ قلاده ب گردنش..
حالاچی..
انقدردنبالم واق واق کنه تا پدرش دربیاد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز