دیگه خسته شدم ازاین زندگی هیچ وقت دلش برام نمیسوزه توی خوشی ناخوشی مثل یه غریبه باهام رفتار میکنه دستم به هیچ جا بند نیس، حتی حاظر نیس چیزی جزئی توی این زندگی بنامم کنه تا دری به توقی میخوره جمع میکنه وسایلشه میره خونه رو ترک میکنه حالا یکسال هم بشه نه زنگی نه چیزی بجز چندرغاز خرجی باهزار منت ونفرین رابطه هم ماههاست تعطیل