تو جمع بهم گیر میده گفتم دیگه اینکار رو نکن یه معرکه ای گرفت که نگو حالا من متاهلم امشب هم تولد آبجیمه خونشون موندم آبجیم کوچیکه ۸ سالشه فقط به خاطر اون موندم میگه برو گمشو خونت بخدا آبجیم گریه میکرد ناراحت بود الان هم شوهرم به مامانم زنگ زد گفت شام تولد با من مامانم جواب گوشیش رو نمیداد بعدا ج داد موندم شب چی کنم برم یا بمونم آبجیم کوچیکه گناه داره