تاپیک تکراری اگه خوندین رد شین
اونقدر تاپیک زدم که خجالت میکشم بازم بزنم ولی وسواس فکری گرفتم 😔 من از تاپیکایی که نظرات خوبی گرفتم پرینت گرفتم و نگه داشتم تا وقتی دلتنگش میشم سریع اونارو بخونم و پشیمون بشم .
دوس پسرم میگه باید وام ازدواجت رو بیاری که بتونیم ازدواج کنیم در غیر این صورت نه که نخام، نمیتونم بیام جلو. خودش پس انداز کمی داره ما هم عروسی میخایم چون یه عده دوست پولدار داره که عروسی گرفتن و ماهم باید بگیریم. دایم خودشو با اونا مقایسه میکنه.
خودش وامشو میاره کمی هم باید از باباش بگیره تا بشه زندگی رو شروع کرد.
جهازیه هم میگه جهازیه خوب بیار پیش دوستامون کم نیاریم. با من سر مارک بحث میکنه یا میگه مارک یخچال فلان دوستم اینه اینجوری بیاری بهتره.
من چندین بار باهاش تموم کردم ولی با گریه و االتماساش برگشتم. هیچوقت یادم نمیره روزی رو که داشت اشک میریخت میگفت توروخدا بیا باهم باشیم و همزمان تو ماشین حساب میزد که ببینه جهیزیم چقدر میشه تا پولش رو از بابام بگیریم. اون اوایل رابطه هم هی میگفت از خونتون عکس بده، نمیدادم میگفت فک نکن فهمیدم پیچوندی فرداش دوباره میگفت عکس بده از خونتون ، میخاس ظاهر زندگیومو ببینه خونه زندگی ماهم بد نیست در حد خودمون داریم یه خونه بزرگ تازه ساخت سه خوابه با وسیله های نو، تازه خونه ما بالاشهر خونه اونا نسبتا پایین.
خودش خونه نداره، ماشینشم معمولیه و چند سال دیگه فرسوده میشه، خودشم ٣٧ سالشه و سر پول همش با خانوادش جنگ و دعوا راه میندازه که بهم بدین. اما خیلی کاریه از صب تا شب سرکاره ولی از تفریحشم نمیمونه دوستاش بگن تفریح هرطور شده مغازه رو میبنده میره، تو کارش زرنگه ولی چون دیر شروع کرده به کار اینجوری عقب مونده.
خودم تازه رفتم ٣١ سالگی ولی خوشگلم به قیافم ٢٢، ٢٣ میخوره ، شاغلم، خاستکار هم همه جوره از ١٨ سالگی داشتم از پزشک ، کارخونه دار بگیر تا کیسای معمولی تر. منظورم اینه که پسر ندیده نیستم ولی گیر این افتادم. ولی حوصله ندارم دیگه بگردم ازدواج سنتی هم خاستگار کم شده هم خودم حوصله ندارم بگردم😔😔😔 به این عادت کردم دیگه به بدو خوبش
من دوسش دارم 😔 ولی میترسم. به نظرتون اون میتونه بعد از من بره با یکی با یه دختر پولدارتر و بهتر از من و زندگیش رو بسازه؟ همش میترسم این اتفاق بیفته و من بعدش باید به اون و خاطراتمون فک کنم و داغون سم. الان جمعه س اون قطعا با اکیپشون بیرونه منم تو خونه. احساس میکنم بدون اون هیچ کاری ازم برنمیاد، هیشکی منو دوس نداره دیگه 😔 به نظرتون این حسا تموم میشه؟؟؟؟؟ این فکرایی که من میکنم واقعیه؟؟؟؟ چطوری به این ترس و فکر غلبه کنم ؟؟