2777
2789
عنوان

نمیدونم چ حکمتیه ک خاستگار ندارم

265 بازدید | 38 پست

سلام

اول از همه بگم اگه کسی میخاد بگه هیچی تو ازدواج نیست و سنت کمه ، همین الان بره بیرون

من صلاح خودمو بهتر میدونم

سنم کمه ولی ب دلایلی دوس دارم ازدواح کنم

۲۰ سالمع

خانوادم سرشناسن

بابام شغلش خوبه

دارایی ب اندازع خودمون داریم

خودم دانشجوام

تک دخترم دوتام برادر کوچیکتر دارم

طرز رفتارم بامردم گرم و خوش برخوردم

ارایشم فقط ی ضد افتاب و رژه ماته

هرجا ام برم از قیافم تعریف میکنن

قدمم کوتا نییس

اندامم روفرمه

لباسپوشیدنمم جلف و زاپ دار نیس

همیشه سنگین میپوشم

تو اجتماعم هستم

با خیلیام در ارتباطیم

اینجوریم نیس خانوادم ک کسی بیاد و نگن

ولی رفیقم  چند پله پایینتر از منه توچبزایی ک اسم بردم ولی خاستگار کارمند بانک داره !

ولی نمیدونم ایراد ما چیه ک یدونه خاستگارم ندارم

[ تو روشناییم ولی تاریکِ مطلقم ..]

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

امروزرفته بودم ارایشگاه ی دختری اومده بود واسه میکاپ مادرشوهر دورش میگشت دختره ی فک و دندون فوق العاده زشت دماغ کوتاه چشای ریزلاغر مردنی همه مونده بودن مادرشوهرش مدام میگفت اسفند دود کنید واسش

عزیزم من کاملا درکت میکنم 

من۲۲سالمه سالی دوسالی یه خواستگاربرام میاد درصورتی که همه همسن های من ازدواج کردن

من جدیدا ذکر میگم برای ازدواجم چندروز پیش فهمیدم که یه نفر عاشق دل باخته من بوده و دوروزپیش هم یه نفربهم پیشنهاد ازدواج داد حس خوبی گرفتم ولی یکمم ناراحتم چرا بقیه راحت ازدواج میکنن ولی من برای چیزی که حق طبیعیم هست بایدکلی زجربکشم

اگه ذکرمیگی بهت میگم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم 
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792