همسرم یه مدته بهم بی محلی میکنه
اصلا جریان خیانت و فلان در کار نیست چون اینو ازش مطمعنم
هر وقت میخوام باهاش حرف بزنم ..بهونه میاره
با دخترمون خوبه اما من نه
ازم سرد شه انگار😪
بخدا اشک تو چشمام جمع شده
انگار فقط میخواست بچه رو بدنیا بیارم براش
چون وقتی فهمید حاملم باهام خیلی خوب رفتار میکرد..
قبلشم باز سرد بود😔
امروز گفت دخترمو حاضر کن ببرمش بیرون
خودمم میخواستم حاضر شم
گفت نه نیا گفتم چرا گفت چون همش داری بچه داری میکنی خسته ای استراحت کن.. منم فقط گفتم احه چطور میخوای بچه ی ۹ ماهه رو بغل کنی همزمان رانندگی کنی
گفت تو دیگه کارت نباشه خونه بمون
دیروزم داشت میرفت بیرون گفتم کجا میری منم بیام حوصلم تو خونه سر میره . گفت نه گفتم چرا گفت به تو چه
هفته پیش هم تو جمع بودیم یکی از مردای فامیل تیکه پروند همیشه اونم یه خودی نشون میداد ، سکوت کرد
وقتی برگشتیم خونه خیلی ریلکس گفت مشکل از توعه ، بددهنی ، دیگه خوشم نمیاد جواب مردا رو بدی هرچی گفتن هیچی نگو
اینم بگم من زندگیمو دوست دارم
همش ترس اینو دارم نکنه رهام کنه
البته از اون دسته خانم هایی نیستم که وابسته به همسر باشه
اما نمیخوام زندگیم از بین بره
درک میکنید؟
بخدا نمیدونم چش شده
همیشه احتراممو نگه میداشت
بهم محبت میکرد
ترو خدا نگید خیانت و فلان که هرچی باشه خائن نیست
میگم نکنه خانوادش نسبت به من پرش کرده باشن، چون از من خوششون نمیاد
چکار کنم😔
نمیتونم به خانوادم بگم😔😔
هیجوقت فکرشو نمیکردم اینطوری باهام رفتار کنه
نمیتونم هضم کنم