یه پسر 2ساله دارم شوهر اشغالم گیر داد ک دوتا بچه هم سن باشن خوبه باردار شدم و سقط شد افتادم ب خون ریزی خیلی سخت بود بعد 7روز کورتاژم کردن برام سخت بود از نظر روحی حالم بد بود چون ماهم کم بود هی میفرستادنم خونه درد میکشیدم بهم میگفت حقته خوب مثل سگ زجر میکشی هر عصر خودم تنها بچم میبردم میدادم مامانم میرفتم بیمارستان برا سونو و سقط الان بعد 6ماه التماس و کلک دوباره حامله شدم دکتر گفت خطر سقط و هماتوم داری استراحت کن وای از این مرد نمیشه اسمش گذاشت نامرد میاد میگه کوووو غذام لباسا نشستی ویار شدید به مواد شوینده دارم غذام بخدا درس میکنم میگه همیشه برنج درس کن حالا ایناش هیچی بهش میگم ازمایش دارم ببر بده ازمایشگاه از درمانگاه زنگم میزنن بیا میگه خودت برو من بچه دوساله با وضعم چجور برم یه هزاری نمیزاره برام ک با تاکسی برم حالا اینم هیچ صبح که میشه جاها جمع کنم بچه ی چیز بدم بخوره لباساش عوض کنم و ناهار بزارم میاد میگه پس چه خاکی تو سرت میکردی برو. زنا مردم ببین. بهش میگم پولم ک نمیدی ماشینم همش تو حیاط افتاده حداقل نشونم بده تا کارام انجام بدم خودم میگه خونه بابات یاد میگرفتی خونه بابام همش درس میخوندم زنش ک شدم دانشجو بودم اصلا نفهم اما اگه مادرش بگه بیا مثل جت اونجاس بعدم الان اومده خونه بهم میگه زنیکه چته با این اخلاقت گریه میکنم میگم کمکم نمیکنی میگه الهی بچه تو شکمتم بمیره💔 اینو دیگه نمیتونم تحمل کنم