به خاطر کار من از خونه ساعت شش رفت بیرون ساعت هشت و نیم زنگ زدم که لوبیا پلو درست کردم بیا گفت یکم دیگه میام نیومد منم زنگ نزدم ساعت یازده و نیم اومد اول اومدم درو قفل کنم گفتم جلو همسایه ها ضایست درو باز کردم اومد تو با مهربونیت گفت شام کو گفتم ریختم دور
شروع کرد غر زدن رفت آشپزخونه برا خودش تخم مرغ درست کنه دو سه تا ظرف شکست نشست یه ساعت کف آشپزخونه جارو کشید طی کشید بعد خورد الان آرومه و من خوشحالم نمیدونم چرا خوشحالم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین این شوهر خواهر منم اول اینکارو میکرد از ساعت یازده شروع کرد بعد کم کم کشوند دو سه اینا خواهرمم بهش چیزی نگفت که اینطوری هار شد ساعت سه نصفه شب یا دو نصفه شب ، خواهر بدبختمم مطمئنه میره رفیق بازی