2777
2789
عنوان

داستان من و خانوادم

1390 بازدید | 66 پست

من بچه ی اخرم و همیشه مامانم بهم توجه خاصی داشته. سر ازدواج اولم به حرفشون گوش ندادم و با یه آدم بی سر و پا بله گفتم و ضربشو خوردم . ولی وقتی طلاق گرفتم هیچ حمایتی ازشون ندیدم .

پدرم قبل طلاقم فوت شد . تنها حامیم مادرم بود . دوران طلاقم مستقل شدم شهر دیگه که بتونم آرایشگری رو ادامه بدم .وقتی تو کارم حرفه ای شدم برگشتم پیش مادرم .تو خونه ای که هر کدوم یه دونگ بناممونه.  یه اتاق از خونه رو سالن کردم . از همون اول یکی از خواهرام که خودشم جدا شده شروع کرد به حرف زدن که چرا اینجایی و فلان 

دوماه اول کارم داشت خوب پیش می‌رفت که خوردم به محرم و صفر .دستم خالی شده بود . مجبور شدم از مامانم ۲۰۰ تومن بگیرم .که باعث شد همون خواهرم بیشتر موش بدونه... تا یک روز که شاکی شدم گفتم سهممو بدین من برم . دیگه ول کنم نشدن .یه شب گفتن بیا خونه خواهرم جلسه گرفتیم میخوایم سهمتو بدیم .من رو به زور بردن اونجا وقتی رفتم جلو زنداداشم کلی بهم حرف زدن .

اول از همه داداشم همش میگفت چه غلطی کردی که پول نداری 

یوی دیگه گفت من بهت برنج و خورشت دادم خوردی 

اون گفت برو دستفروشی یا پرستاری سالمند 

یکی دیگه گفت من پولدارم تو حسود منی💔

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

بهم میگفتن که تو کاری نیستی . ندیدن که دوسال و نیم تو یخ شهر غریب و بزرگ تونسته بودم شاگردی کنم تو سالن تا کار یاد بگیرم. کنارش عصر میرفتم بساط ... 

اونشب با چشم گریون و دل و غرور شکسته برگشتم خونه ...

دیگه اونجا جای من نبود ...پولی هم که داشتم گذاشته بودم تو صندوق برا وام و امکان برداشت تا ۶ ماه نداشتم ...دیگه نمی تونستم اونجا باشم ولی جایی هم نداشتم 😞 فرداش باز با خواهر بزرگم زنگ زدم گفتم اگه بشه برم سر یه کاری ماهی ۱۵۰۰ خرج خوراک خودمو بدم به مامان ولی بمونم گفت نه میخوایم خونه رو بفروشیم و سهمتو بدیم . با زنداداشم هم حرف زدم که یه حرفی ازشون زد که دنیا رو سرم خراب شد .پشت سر من گفته بودن مگه ما پدرو مادرشیم که مراقبش باشیم💔😔

یه دوستی داشتم تو شهری که بودم اونم تنها بود بهش که گفتم گفت بیا اینجا من یه اتاق از خونمون رو در اختیارت میزارم .اونم تنها تو خونه ی موروثی بود . ۴ روز تمام با گریه داشتم وسیله جمع میکردم .جالب اینجا که همون خواهرم که اتش بیار معرکا بود تو راه کربلا بود (خیلی مذهبیه( همه شون هم فهمیدن که دارم میرم حتی داداشم ولی هیچی نگفتن . مامانم طفلی همش باهام گریه میکرد 😞 . تنها کسیکه بعد مامانم بفکرم بود خالم بود 

اومدم و یه اتاق ازش گرفتم . خورد و خوراکمون هم شراکتی شد. پول زیادی هم نداشتم.  مجبور شدم از خالم قرض بگیرم . با کلی تلاش کار پیدا کردم . خالم و مامانم مدام نگرانم بودن . هیچ کدوم از خواهر و برادرم زنگ نمیزد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز