نگم براتون چه غمو غصه ای رو تحمل کردم
خانوادم به حرفم گوش نمیدادن میگفتم تروخدا بگین اسمشو عوض کنه میگفتن چند ماه بگذرت خودت بگو دیگه دیدم توجه نمیکنن راضی شدم
۶٠کیلو بودم اونقد فشار و ناراحتی تحمل کردم اونقدر گریه کردم الان۴٠کیلوام
پدرشوهرم همش عجله داشت عقد کنیم شاید میگفت ممکنه نظرمون عوض شه
بابابزرگم فوت کرد
هنوز چهلمش نشده بود ما عقد کردیم
بازم اسم واقعیشو شنیدم 😭😔😔😔😔
ولی خجالت کشیدم و مهمتر این که ممکنه ناراحت بشه نتونستم بگم عوض کن
خلاصه بعدش عید شد نمیخاستن برامون جشن نامزدی بگیرن
منم به خانوادم گفتم چرا برا بقیه دخترا بگیرن برای من نه مگه من چی کم دارم
مامانم میگفت خونم کثیف میشه اونقد گریه کردمم گفتم الان پس فردا دختر کوچیکتو گرفتن واس اون جشن بگیرین من دلم نمیشکنع؟
بابام به خانواده نامزدم گفت اونا هم مجبور شدن بگیرن
همه چی تا عید قربان خوب بود
یه روز قبله عید قربان، قربانی اوردن که عید قربان بریم گردش
خلاصه عید قربان اومد دنبالم رفتیم خونشون بعد صبح بود هنوز داشتیم تلویزیون میدیدیم داشت تو گوشی من کلیپ میدید گوشی اونم دست من بود بعد رفتم روبیکاش دنیا رو سرم خراب شد
خدایا حکمتتو شکر نمردم این روزا رو دیدم
چت نامزدم با دوس دخترشو دیدم البته قبل من بوده
نامزدم پیم داده بود بفرست
دختره عکس ممشو برای نامزدم فرستاده بود که کبود شده بود
اصلا نمیخام فکر کنم که کاره نامزدم بوده
۷، ۸ماهه عقدیم ولی چون هیچوقت تنهامون نمیزارن جز لب و بغل و اینکه یوقتایی بهم دست میزد و میفشرد کاری نکرده البته بابامم حساسه میترسه قبل عروسی حامله شم واس همین نمیزاره دوتایی بریم بیرون ولی خونشون میرم
بد جوری شکه شدم نمیدونستم چیکار کنم هنوز شمارشم سیو داشت تو روبیکاش
شماره دختره رو برداشتم
بعد گوشیشو پس دادم نمیدونستم چیکار کنم فقط میخاستم امروز زودتر بگذره
وسایلو برداشتیم مامانو باباشم باهامون اومدن رفتیم گردش
تا اونا وسایلو میچیدن ما رفتیم یه دوری بزنیم هنوز تو شوک بودم داشت بوسم میکرد یاد کارش افتادم ازش بدم اومد
خلاصه اون روز گذشت
به دختره زنگ زدم گوشیو برداشت تا صدامو شنید قط کرد پیام دادم هرکاری کردم حرف نزد
گفتم کی هستی
گفت تو پیام دادی کی هستی
گفنم عکس سینتو برا نامزدم فرستاده بودی خلاصه چند تا پیام هم دادم گفت دیگه خعلی وقته تموم شده و چرت پرت
شبش داشتیم چت میکردیم دلو زدم به دریا به نامزدم گفتم تاحالا چیزیو ازم مخفی کردی؟ اول گفت نه گفتم واقعا؟ بعد گفت حالا که فک میکنم یه چیزی هست
گفتم چی
گفت تروخدا نپرس قران میارم دستمو میزارم روش میگم
من طاقت نیاوردم راضیش کردم بگه گفتم زنگ میزنم برو یجا خلوت بگو بعد زنگ زدم گفت بخدا میترسم ناراحت شی قهر کنی ازم قول گرفت که قهر نمیکنم و گفت که قبل من با یه دختر بوده و تموم شده
کاش نمیگفت ولی وجدانم اروم نمیگرفت
و همینو گفت و خودمم نخاستم زیاد ازشون بفهمم ول کردم و بهش گفتم مرسی که راستشو گفتی و دیگع بهم دروغ نگوو..
نمدونم چطور باید برخورد میکردم
تا صب خوابم نبرد ولی به خودم گفتم بخاطر علاقمون میبخشمش ولی فراموش نمیکنم
از همون روز دیگه رفتارش عوض شد دیگه نه بوسم میکرد نه بغلم🥲😔💔
الانم که ماه محرمه میگه گناهه اینو بهونه میکنه کلا دقیقا از همون روز اینطور شد دوماهه سرد شده منم علاقمو نسب بهش از دست دادم
همیشه ساعت۱٠