شمیم جون، نظر من اینه که برای قدم اول باید پذیرفت من به عنوان عروس اصلا نمی تونم مامان شوشو رو تغییر بدم و باید رفتارهاش و خودش رو همینطور که هست بپذیرم ، بپذیر اون خانوم اینطوریه( به هر دلیلی ، درست یا غلط )
نکاتی که من از اجراشون خیلی نتیجه گرفتم ، مامان شوشوی من هم هر جا میشینه ازم گله میکنه ، از رفتارم با شوشو ، با بچه ام و .... از پوشش من ، از مدل چادر سر کردن و روسری بستن ، از اینکه جلوی پدرشوهرم اینطوری و اون طوری می گردم و .... ـ
(1) اصلا اصلا پشت سرش جلوی هیچ کس حرف نمی زنم و بدیش رو نمی گم ( مگر چه اتفاقی بیفته ) و زمانیکه بقیه گله مندی ها و دلخوری هاش رو میگن بهشون میگم برای حل مشکل به "مادرجون " بگین که بهتره به خودم بگه اینجوری رابطه مون بهتر میشه ، من دوستشون دارم و نمی خوام ایشون انقدر ناراحتی کنه ، براشون هم خوب نیست ! ( خیلی وقته این روش رو پیش گرفتم ) ، خیلی ها توی فامیل و البته شوشو وقتی شروع کرده به بدگویی گفتن هم کرده بهش گفتن بهتره خودت به عروست بگی و مشکل رو حل کنی ، عروست خیلی بهت احترام میزاره و دوستت داره ( این مطلب رو با تکرار های کوتاه به دیگران و شوشو فهموندم )
(2) جالبه که لوس بودن مامان شوشوت مثل مامان شوشوی منه ، 56 سالشه میگه من مثل زن 30 ساله هستم ، هر زمان هم منو میبینه میگه وای چرا این رنگی هستی ؟ چقدر داغونی ؟ پسرم به این زن بینوات برس و ... ـ از اون طرف وقتی نیمخواد کاری بکنه ، سرش درد میکنه ، پوستش خراب میشه و ... ـ تا میگه سرم درد میکنه و دستشو به سرش می گیره ، میرم بغلش میکنم
: وای الهی قربونت برم مادر ، چرا ؟
( رو به پدرشوشو) از بس که این مردا حرص میدن شما رو ! چرا به خانومت نمیرسی پیرش کردی ببین پوست صورتو رنگ به رو نداره ، اصلا شما ناهار خوردی ؟ ! من که نمی تونم دست به چیزی بزنم دل و دماغ دیگه ندارم ، من هر وقت میام مادرجون داغونه بنده خدا ، دل نمونده برام ( میدونم به شوشو گفته بوده ، زنت مارمولکه ، الکی بهم میگه دوستت دارم ، می آی ور دل من میشینه اعصابم رو خورد میکنه و ....)
هر بار هم شوشو گله میکنه و میگه مامانم اینطور گفته و ناراحته و .... ـ میگم عزیزم دنبال این هستی میونهء من و مامان شوشو رو بهم بزنی ، ما مثل مادر و دختر می مونیم می دونیم چیکار کنیم ؟
اوایل ازدواجم هر وقت مامان شوشو حالمو میگرفت ، به شوشو که میگفتم و انتقال میداد که خانومم از این و از اون ناراحت شده ، می گفتن وا ..... چرا اینجوریه ؟! ما دوستش داریم ، چرا از ما دوری میکنه ، مگه زبون نداره بیاد به خودم بگه
حالا من همون عروسی ام که دلش می خواست ( البته نمی خواد
)
با بدان ،بد باش با نیکان ،نکو / جای گل ، گل باش جای خار ، خار