ما یعنی بهترین شون خالمون هست
خالم خیلی چشمش شورش
دخترش هم بدخواه شوهرش هم بدخواه
یادم نمیره اون موقع ها من رانندگی میکردم و باشگاه میرفتم و کلی کار میکردم دخترش گفت صبر کن هیچ کدومو نمیتونی دیگه انجام بدی شدم همون که گفت
شوهرش گفت صبر کن حالا ندیدی دیگه نتونی ورزش کنی لاغر بشی تو آخر همون چاق میشی و بیمار شدم همون که گفت
خالمم گفت تو سالمی چقدر سلامتی و دیگه سلامتی از بین رفت
تا اینکه باز باور نداشتم
داداشم ازدواج کرد شوهر خالم گفت میبینیم ازدواج و خوشبختی شو خوشبخت نمیشه اونوقت میاد میگید طلاق گرفت
یا استان دیگه بخاطر کار بابام رفتیم گفت میبینید اسایشو اونوقت نیایید میگید اشتباه کردیم رفتیم سرش کلاه رفت
یا خواهرم ازدواج کرد باز گفت میبینید خوشبختی شو طلاق گرفت
خالم سری آخر اومد خونمون گفت به بابام که خیلی جون داری راه میری پیاده روی میکنی و خریدا کارای خونه میکنی بابام از دی تا حالا جفت پاهاش شکست و دیگه نه پیاده روی نه راه نه خرید نه کمک نمیتونه بکنه
همون موقع خالم به بچه خواهرم گفت وای تخم مرغ دوست داری وای موز دوست داری دیگه هروقت موز تخم مرغ بوش بهش بخوره عق میزنم
والا خسته شدم از چشمشون و زبون بدخواهشون
چیکار کنم باز قراره برا شهریور مهر بیان اینجا
ترس برم داشته الهی نتونن بیان
دلم شور میزنه اینسری بیان میخوان چه لگن چیو چشم برنن