من چند وفت پیش تاپیک گذاشتم برای بله برون برادرشوهرم که دوست دخترشو گرفت بعد تو بله برون که سلام و علیک میکردم دوست. پس ر دوران دانشگامو دیدم که هزینه ی عمل بینیمو داد بعدش کات کردم و سریع شوهر کردم
از بخت بدم پسر خاله ی جاریمه ، دیشبم جشن عقدشون بود که من سومین باره میبینمش کاملا بی تفاوتم اما دیشب چند بار اتفاقی تو پیست رقص کنار من یا رو بروی من می افت خیلی بد نگاه میکرد ولی من اصلا توجه نمیکردم
اخر مراسمم من خیلی گرمم شد بچمم بغل کردم سمت میز رفتم شربت ورداشتم یهو از پشت در گوشم گفت میبینی دنیا چقد کوچیک ، تا برگشتم به پشت دیدم پشت کرده میره
من تمام شبو از استرس بیدار بودم حتی زیر دوشم خیلی گریه کردم من زندگیمو دوست دارم میترسم خیلیم میترسم