۷ سالشه
اومدیم مسافرت صبح رفتیم رستوران هیچکی نبود جز خودمو نو به چند نفره دیگه که آشنا
اجیم .ف برام منم بیارید ما بادمون رفت وایساد گریه و هعیم میگف کثافت منم عصبانی چادرو گرفته بودم زیر لب فحش میدادم چایی ریختم ریخت رو زمین
مامانم وایساد بلند خندیدن که من عین عربا دارم میشم
خلاصه
بابامم اجیمو مسخره میکرد هعی میگف اقابراش سوب بیار که اینم خودش قضیه جدا داره
بعد اروم شدنش
دوباره تجیم اومد تعریف کنه
بابا رفتم سرچ کردم اگه زیاد اخی کنی چی میشه
اینو بلند گفتا من همینجوری سرخ شده بودم
بعد گفت آجیم چله و اینا اون مرده که هم کراشمه هم رئیس کاروانمون
از خنده برگشته بود عقب
مامانم میگه فکرتو درگیر نکن دیگه برسیم شهر خودمون که قرار نیست ببینیمش
ولی ابرومکن رفت نه؟؟؟؟؟
من نمیدونم چرا اینا ایجورینن😭🤣🤣🤣🤣