وایی دارم دیونه میشم زندایی و دایی رومخم و چیکار کنم

وایی بگین چجوری ازشون خلاص شم این دایی کوچیکمه از بچگی خیلی بش وابسته بودم همه شک کرده بودن یچیزی میزنه ولی چون نخاستن من ناراحت نشم نگفتن من شهر دورم و پیش خانوادمم یه خونه گرفتیم و حالا شوهرم منو بچه هام و گذاشته پیش خانوادم و رفته نه به نیت قهر همینجوری تفریحی...دیشب رفت شوهرم دیگه دیشم با دختر دایم خاستیم بیایم خونم که داییمم خونه باباجونم بود گفتن ما میرسونیمتون رسوندنمون و به بهانه چایی اومدن بالا و داییم زنشو گذاشت و رفت تا پنج صبح نیومد و دیگه شیش صبح رفتن و کلا رنگ و روش زرد و پریدست دوباره ساعت دوازده منو دختر داییم چشم باز نکرده زنش پیام داده بیدار شدین ج ندادم یساعت بعد زنگ زد گفتم گناه داره ج دادم گفت دارم میام یسر پیشتون باهم قلیون بکشیم خلاصه اومد و تاعصر نشستیم قلیونشم کشیدو دختر داییم فردا امتحان داشت رفت این همچنان موند و مامانم اینام شب خاستن بیان پسر بزرگمو بیارن گفتم شام میزارم خلاصه زنش از ساعت دو و سه ظهر که اومد شما بگین یه استکان خودشو جابجا کرد نکرد منم از دیشب از بیخوابی سر درد و کلافه خلاصه با جبغ جیغ بچه غذا پختم و...ظرفارو شستم و مامانم اینا اومدن و شام خوردیم و یکم جلو مامانم بلند شد کمک داد و مامانمم اصلا دوست نداشت اینا هی بیان خلاصه مامانم اینا خاستن برن یهو داییم گفت ماهم امشب اینجا میخابیم تنها نباشن بعد تمام علایمش مثل شیشه ایا خیلی لاغر و رنگ و رو پریده شده از همه طلبکار و پرتوقعه زنشم بنده خدا بد نیست فقط خیلی تنبله و حس بدی بم میده انگار من کلفتشم هیم را به راه زنگ میزنن پول قرض میگیرن هی میگم داییمه گناه داره الان دوساعته من اومدم تو اتاق بخابم میترسم میگم توهم نزنه بیاد بچه هامو بلایی سرشون بیاره دوساعت تو دسشویی بوده هنوزم نخابیدن هی صدا میکنن دارم دیونه میشم خودمم از شدت عصبی بودن خابم نمیبره فردا چجوری از خودم سر بازشون کنم بو سیگار خفم کرد...هم ناراحتم براش هم عصبیم هی گفتم همه تردش کردن من دورش باشم دیشبم کلید خونرو به بهونه پگ اسانسور برد تا پنج و شیش نیومد میترسم ازروش نزده باشه فردا گفتم به دروغ بش بگم میرم خونه مامانم یهو نیاد...دارم دیونه میشم از دستشون تروخدا ببخشید زیاد شد بگید چیکار کنم