2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعدشستشوگرفتم سرمم گذاشتم روچادرش فقط زارمیزدم بچه هامن مجردکه بودم اصلانمازوروزه هام قضانمیشدچه صبح وچه شب اعتقاداتم خیلی قوی بوداهل غیبت واینااصلانبودم کلاسرم تولاک خودم بودفقط همون یه باربودکه دیدم بعدهمونجورکه زارمیزدم میگفتم بی بی جان منوببخش بچه هامادربزرگم 2سال روتخت افتاده بودخب نوبتی دوتاعمه ام وپدرم زیرش تشت میزاشتن اصلاراضی نمیشدپوشکش کنیم نوبت پدرم که میشددیواربه دیوارمون بودن پدرم خونه نبودمن یامادرم بایدمیرفتیم خواهرام عروس بودن خونه خودشون منم ازهرچندتایکیشومیرفتم حالم بدمیشد

صداش توکل کوچه میپیچیداسم باباموصدامیکردمیگفت بیاکمکم کن عمه هام نوبت پدرم اصلامحلش نمیدادن یکی ازعمه هام 50سالش بودمجردبودعمه بزرگمم یه سال بودشوهرش فوت شده بوداومده بودبااونازندگی میکردبه خون پدرم تشنه بودن چون مادربزرگم نزاش درحق پدرم عمه هام خواستن اموالشوبالابکشن نزاشت خدابیامرزبه خونش تشنه بودن هم به مادربزرگم هم پدرم شب نصفه شب بایدپدرم میرفت درمیزدن که مامانت دستشویی داره ساعت میدیدی 2نصف شب 3نصفه شب هروقت وبی وقت بود

2799

منم توخواب زارمیزدم به خاطراین جریان بودکه هرازگاهی نمیرفتم صداشومیشنیدم دادمیزنه میگفتم عمه هام دلشون به رحم میادمیکنن توخواب ازش حلالیت میگرفتم اینقدهق هق میزدم بی بی جان منوببخش حلالم کن دست روسرم میکشیدنازونوازشم میکردازش درباره اون دنیااونایی که فوت کرده بودن پرسیدیم گفت جاشون خوبه 

سوالایی راجب اطرافیانمون دست وپاشکسته جواب میدادمیگفت اجازه ندارم بگم بعددیدیم مادربزرگم همش به اسمون نگاه میکردانگارمنتظرکسی بودازش سوال کردم بی بی منتظرکسی هستی همش روبه اسمونونگاه میکنی گفت اره مهمون داریم داره میاد😭😭😭یهوبازنگ تلفن خونه بیدارشدم دیدم خاله ام زنگ زدگفت پدرشوهرم فوت شده پدرشوهرش توروستادیواربه دیوارخونه مادربزرگم بودهمه فامیلی ازدواج کردن خاله وایناهم روستایی منظورمه بعدفهمیدم منظورمادربزرگم ازمهمونش کی بود

یه چیزی بگم اون ابشاربقدری زیبابوداون سرسبزی بقدری زیبابودکه همچین جایی حتی توبهترین شهرهاهم نیس اصلارنگش خاص بودسبزش اصلاتواین دنیانیس زلالی اب پله پله ای بوداطرافم ابشاریه طرف بااب های زلال ازینطرف اینورجایی که مرده هابازی میکردن سرسبزبودحالت چمن زاری بود

شمام خوابت رو تعریف کن پلیییییز ❤

آتیش زبونه میکشید و اون  لباس به تن نداشت و عذابش سخت بود،

داد و بیداد میکرد و کسی به دادش نمیرسید خدا ب همه رحم کنه❤

عدالت👌😉..عَی خدااا دوبله شکرت✌😘😆❤... اتفاق میفته رفیق...شاید دیرتر شاید دورتر...زمانیکه صدای قهقه ت خط بطلان میکشه بر تموم غمهاییکه کنج دلت جا گرفتن تا یاداور روزهایی باشن که هرچند سیاه هرچند تلخ اما گذشتن..طاقت بیار و ببین اون اینده ای رو که حق توئه..خدا هواتو داره خدا هوامونو داره دلسرد نشو از های و هوی گذرای باد..اتفاق میفته رفیق..❤💪
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792