مامانم اصلن بچه دوست نداره.
وقتی اولی باردار شدم کلی بجونم غر زد! و گفت همین یکی بسه دیگه نیار.
وقتی دومی رو باردار شدم تا شش هفت ماه پیشش نگفتم
دیگه شکمم تابلو شد فهمید.باززززم کلی بدوبیراه بهم گفت.
در صورتیکه اصلن باهاش هیچ کاری ندارم و مزاحمتی براش ندارم.حتی موقع زایمان بیمارستان همراهم نبود.همش هفت روز خونم موند و کلی سرزنشم کرد و بعد رفت خونه خودش.
فقط حال خودت و همسرت خوب باشه.بقیه رو ول کن.
مردم عادت دارن همیشه یچیزی رو بگیرین و پشتش حرف بزنن.ی گوش ت درباشه یکی دربازه.
شما نباید میگفت خداخواسته است.میگفتید خودمون خاستیم یکی دیگه بیاریم.دیگه دهنشون بسته میشد