ی جاهایی که بد رفتم ی جاهایی ک نباید میرفتم ولی رفتم ی اتفاقاتی افتاد که فک کردم دیگه تمومه خدا مچمو گرفته و میخواد ابرومو پیش بنده هاش ببره چقد استرسهای بدی رو پشت سر گذاشتم ولی اون روز گفتم خدایا غلط کردم دیگه اینکارو نمیکنم و دیقا فرداش فهمیدم که دستمو گرفته بود که غرق نشم ولی مجبور بود که همچی شوک وحشتناکیو بهم وارد کنه تا برگردم ازون کارهای زشتم...(شوکه بی ابرویی و بی حیثیت شدن)...(گاهی میگم درسته بنده گنهکاریم ولی شاید خدا به قلبم نگاه میکنه و نجاتم میده...)
______☆☆☆☆☆☆☆________☆☆☆☆☆☆_____
مادرم پیش خیلیاااااا منو ی ادم خیلیییی بد نشون داده بود و خواهرمو ی ادم خیلیییی خوب...درصورتیکه من واقعا ادم بدی هم نبودم و خیلییی ناراحت شدم که اینارو میشنیدم...بعد ی مدت ک فهمیدم ک این بدیهایی ک پشت من گفته بود ناخوداگاه باعث شده بود منو نده دهن گرگها و خواهر طفلیمو وارد دهن گرگهایی کنه ک اصن زبون نفهم ب تمام معنا بودن...فک کنم اگه اینو میدونست از من بیشتر تعریف میکرد تا من وارد اون خونواده بشم و هرروز زجرم بدن...........................................................................
ی دوستی داشتم دختر بدی نبودا خدایی ولی بشدت منفعت طلب بود ناسلامتی دوستای صمیمی هم بودیم ولی بخاطر دوتا دوست جدید اشکهای منو دراورد و دوستی بامنو کات کرد رفت سمت اونا،من که خیلییی بخاطر کارهاش ناراحت شدم(حوصله توضیح ندارم)اشک ریختم و سپردمش دست خدا...بخدا قسم دیقا بعد از یک سال با چشمهای پر از اشک برگشت پیش خودم و از همون دوستای جدیدش که بخاطر اونا منو ول کرده بود مینالید طفلی رو متهم به دزدی کرده بودن و واقعا قلبشو شکسته بودن...خدایی خیلیی ناراحت شدم چون دوستم اصن دختر بدی نبود فقط ی کم منفعت طلب بود همین وگرنه ادم اشغال و دزد و ...نبود اونجا فهمیدم خدا چقد حواسش بهم هستا________☆☆☆☆☆________☆☆☆☆☆____
با یه پسره تلفنی وقتی سنم خیلی کمتر بود دوست شده بودم و چشو گوشم کورو کر شد و عاشق شدم بعد از یک سال جدا شدیم خلاصه سرکاری بود و بعد ازون مریض شدم و دیگه خوب نشدم...خیلی اتفاقی سه سالی بعد ازون ماجرا رفتم خوابکاه خواهرم تو ی شهر دیگه و چنتا دوست پیدا کردم اتفاقا یکیشون همشهری اون پسره بود وقتی ماجرا رو گفتم گفت عه این دوست برادرمه اتفاقا ازدواج کرده و زنشو بشدت دوس داره و ی بچه هم داره ولی زنش کلا ازش خوشس نمیاد و زود زود قهر میکنه و باهم نمیسازن...حتی یکی دو سال پیش بدون اینکه درگیرش باشم ی خوابی دیدم خواب دیدم بهم گفتن اون پسره معتاد شده...ی مدته پیش بخاطر این مریضیم تو بیرون بشدت اذیت شدم و انقد اشک ریختم که رسیدم خونه و از ته قلبم بعد از دوازده سیزده سال اون پسرو نفرین کردم که تاروزیکه من زندم و اینجوری درد میکشم اونم همینجوری درد بکشه .........................................................................
مدرک اصلی دانشگامو بدون اینکه هزینه ای بدم در حد دو ماه تونستم بگیرمش...یه بار یکی اومد اینستا و خیلییی بهش پریدم طفلی و کلا میترسیدم از اینکه کسی بخاد باهام صمیمی بشه و دوست بشه منظورم جنس مرداستا...بعد که یه کم حرف زدیم در مورد مدارک و اینا گفت من برات جورش میکنم و خدایی تمام زحماتشو کشید البته وقتی رفتم اداره کار اون مردی که اونجا بود به طرز خیلیییی عجیبی ازم خوشش اومد و بددن گرفتن حتی ی قرون پول نامه اداره کارو برام جور کرد و اونو فرستادم دانشگام و بقیه شو عوامل مختلف برام جور کردن بدون هزینه ای...فقط اونو از چش معجزه های خدا و سوره بقره ای که میخوندم میدیدم ...کارامو ب صورت غیرقابل باوری پیش میبرد..............................................................