خاطره سفر من لاکچری نی معنویه😅
پارسال کربلا بعد بازارگردی تشنه شده بودیم رفتیم آب بخریم گفتن فقط دینار ماهم دینار نداشتیم اومدیم بیرون نشستیم خستگی درکنیم
داشتم میگفتم من تشنمه یهو یه آقای عراقی مهربون بدون اینکه یه کلمه باما حرف بزنه دوتا آب معدنی داد بمن و سوار موتورش شد و رفت(موتورشم قدیمی بود)
هنوزم یادش میفتم دعاش میکنم و قلبم اکلیلی میشه😍