بچه ها مادرشوهرم منو مهمونی دعوت میکنه بهونه میارم هم نمیرم همسرم ناراحت میشه میگه مادرم فکر میکنه حالا باهاشون قهری نمیری
واسه شام فرضا دعوت میکنه میرم تو شام پختن کمک میکنم سفره پهن میکنم شام میخوریم سفره رو پاک میکنم ظرفارو میشویم چایی میدم برمیگردیم کلا تو آشپزخونه میمونم اصلا بهم خوش نمیگذره میرم خسته برمیگردم
گلایه هم میکنم همسرم دعوا اینا راه میندازه اخرسر مجبور میشم بازم برم
بچه ندارم خواهر شوهرم هم دبیرستانی هس از من کوچیکه اصلا کمک نمیکنه
چجوری سیاست به کار ببرم