خواهرش اومده که یک ماه بمونه ،مامانش هم طبقه پایین ماست ، بهش دیشب گفتم تو رو خدا هر شب هرشب نگو بیان بالا من یه وقتا واقعا خسته ام ، بعد گفت اصلا میگم دیگه هیچ کس نیاد خونمون مگه فقط حرف تو باید شنیده بشه مادر منم ناراحته میگه از وقتی ازدواج کردی یه مسافرت خوب با هم نرفتیم در صورتی که سالی یکی ،دو بار مادرش هم میبریم، بعد گفت تازه مادرم میگه میاد خونه ما ظف ها رو میکوبی بهم بهش برخورده در صورتی که سری پیش آنقدر خسته بودم یکدفعه ۱۱ شب بی خبر مادرش اومد ظرف از دستم اوفتاد
میگه از این بعد مادرمو تنهایی میبرم سفر اصلا دیگه وقتمو تقسیم میکنم
حرفای خودش نیست مادرش پرش میکنه
چیکارش کنم ؟
امروز تولدمه دوست داشتم تنها باشیم ولی انگار اون برنامه فقط مادرشه