من ۳۲ سالمه و دوران نوجوانی سابقه ازدواج ناموفق داشتم . اصلا هم توی ۱۳ سال مجردی آدمی نیستم به کسی دل بسپارم و برای ارزشهام احترام قاعلم . تنهاترین روزها رو کسی نمیتونه در حد من بکشه ، تا اینکه
پارسال یا یک آدم متشخص و با ادب آشنا شدم معلم بود خیلی پسر خوبی بود یعنی ببین چجور بود شخصیتش که مثل آهن ربا جذبش شدم ازش خوشم اومد جز اون حواسم یه هیچی نبود اگر دیر به دیر خبرش میشد دیونه میشدم و.... تا حد تفریح رفتن و کنار هم نشستم رابطه مون بوده
دیشب یهویی برگشت گفت بهم که چندتا چیز تا قبل اینکه رابطه مون خیلی صمیمی تر بشه بگم . گفت من زن بگیر نیستم ، . توام حقته ازدواج کنی زندگی داشته باشی دنبال شوهر باش ،... خلاصه آنقدر ارزش برات قاعلم و برام با ارزش بودی گفتم اینها رو بگم
اگرم مشکلی نداری ادامه بده اگر نه من همه چیو بهت گفتم
خلاصه منم گفتم نه ایشالاه با هرکس دلته ازدواج کنی خوشبخت شی .
من دوسش داشتم شدید😔اونم داشت ها ولی خب هرکس معیاری داره شاید شرایط من مناسبش نبود
بی نهایت دوستش داشتم چکار کنم
امروز داشتم آتیش میگرفتم فقط طی این مدت دلم کنار اون خوش بود ،چه کنم چه کنم
شماره هاشو پاک کردم دوباره سیو کردم
باور کنید مرد خوب برای ازدواج سد راهم نبوده اینو کلا بیخیال شید
من عشق شو شخصیت شو همه چیشو دوست داشتم با مرام بود . اگر زنگ زد یک روزی چکار کنم
من خودمو بشدت کنترل کردم بهش زنگ نزنم