من هر موقع از مدرسه میومدم میرفتم سبزی های خوردنی باغچه را کمی کوتاه میکردم میدادم مرغامون بخورن ...بابام روی باغچه اش حساس بود ...و من یواشکی انجام میدادم😀
یه روز مدرسه بودم و تو خونه بابام به داداشم گفته بود که تو اینا رو کندی؟ گفته نه نه مهشید میکنه ...بابام گفته بود نه اون دختر خوبیه ...باورش نشده بود ...خلاصه که من بی خبر از این بحث اومدم از مدرسه خونه...یهو داداشم گفت که مهشیییید برو مرغا گشنه هستند سبزی ها را بچین بده بخورن! با لحن تحکمی گفت که حتما برم انجامش بدم ...منم گفتم بااااشه .من هر روز همین کار رومیکنم 😂
هیچی دیگه لو رفتم😂😂😂
از اولشم داداشم خیلی زبل خان بود تو اعتراف گرفتن 😁