بچه ها بیاین مختصر داستان زندگی خودمو دختر عموم رو واستون تعریف کنم

سلام خانما خوبین 

اگ حوصله دارین داستان خودمو دخترعمومو براتون تعریف کنم….

بچه ها منو دختر عموم همسن هستیم باهم از بچگی رفیق بودیم شیطونی میکردیم ((بابای من ارتشی بود نیروی هوایی شهر نَقَده)) عمومم نگهبان بیمارستان)) هردو حقوق بگیر بودن 

من مامانم خبلی ب ما میرسید از لباس و‌خوراکی و طلا خلاصه کنم من همه چی داشتم ولی قیافم بد بود سبزه بودم با یه عالمه مو تو صورت و خلاصه خودتون فرض کنین 

دخترعموم چاق گندمی روشن و لبای گلوه ای خلاصه خوشگل بود

((بابای من با یه توطعه ک نمیخوام جریانشو باز کنم از کارش اخراج شد))

وضع مالی ما خیلی افت کرد از شهر نقده بابام اینا مجبور شدن  کلا اساس کشی کردن اومدن تو خونه مامانبزرگم ک طبقه بالاییشون خالی بود اونجا زندگی کردن 

ولی همچنان مامانم هیچوقت نمیزاشت ما کمو کسری داشته باشیم سر و وضعمون جوری بود ک هرکی بیرون میدید فک میکرد الان چ ثروتمندی هستیم عکس بچگیام هست ک غرق در طلا بودم اخرش براتون میزارم

ولی عموم شغلش پیشرفت کرد و از نگهبانی ب صِمت بالاتری رف ک خلاصه حقوقش خوب بود 

ولی بچه هاش و دخترعموم با یه وضعی میگشتن ک انگار  از دوره گردی و بیخانمانی اومدن. اصلا ب سرو وضعشون نمیرسیدن و همیشه میومدن از مامانبزرگمون میکَندن 

همیشه ی خدا زن عموم  میومد گله و شکایت ک ما پول نداریم بچه ها لباس ندارن مامانبزرگمم ک‌حقوق بگیر بود همه پولاشو خرج اونا میکرد

ولی مامان من با همه چی بابام میساخت و یه جورابی معرور بود هیچوقت نمیرفت پیش مامانبزرگ ک بگه پسرت از کار اخراج شد ما از عرش ب اینجا رسیدیم پول نداریم کمک کن یا هرچی

 اونقدری داشتیم ک هرچی دلمون بخواد بخوریم بپوشیم ولی اونقدری نداشتیم ک  ماشینی ک لایق بابام بود سوار شیم تو خونه ای ک لایق بابام بود زندگی کنیم…. 

خلاصه تر کنم بزرگ شدیو رسید اون روزی ک منو دختر عموم تو یه مدرسه وبت نام کردیم و انفاقا تو یه کلاس با هم افتادیم

من باهوش تر بودم نمراتم خوبتر بود. اون ضعیف تر بود درس نمیخوند 

ولی همیشه از نگاه معلما میفهمیدم ک تو دلشون میگن اخی اینا دختر عموان ولی ببین چقد فرقشونه چقد اونیکی خوشگلهههه 

خلاصه من بچه بودم هیچوقت حس حسودی کردن نداشتم چون بچه بودم نمیفهمیدم ما تو عالم بچگی رفیق بودیم صمیمی بودیم از جیک و پوک هم باخبر بودیم همه حرفامونو به هم میگفتیم 

ولی ای دل غافل که دخترعموم راز نگهدار خوبی نبود و همه حرفای منو به مامانش انتقال میداد 

اخرش عکس الان خودمو  دختر عمومو میزارم 

تا اینجارو بخونید تایپ کنم