من خیلی تحت فشارم حتی یک تایمی تا مرز افسردگی هم پیش رفتم بخاطر مادرم، بخاطر رفتارش تبعیضهایی که در حق من قائل شده و میشه، و بخاطر طرز حرف زدن و بی احترامی هایی که به من میکنه به خودش اجازه میده هرطور که دلش میخواد با من صحبت کنه!! بدون اینکه بی احترامی بهش بکنم ولی وقتی حرف حق بزنم و بهش اعتراضی کنم، فوق العاده آدم بد دهنی میشه! در صورتی که اگر خواهرم همین رفتار رو داشته باشه هیچ واکنشی نشون نمی ده بهش... بُریدم ازش دیگه، سعی کردم با به مشاوره مراجعه کردن خودمو نجات بدم ولی دلم شکسته دیگه نمیتونم اون حس قبلیو نسبت بهش داشته باشم دیگه نمیشه و خودش خواست و به شدت احساس تنهایی می کنم و این احساس تنهایی احساسی نیست که با شخص دیگه ای پر بشه...
توروخدا اگر شعور و درک لازم و هر نوع آمادگی برای بچه دار شدن ندارید، اول صبر کنید بدستش بیارید بعد یک آدم بیگناه وارد زندگیتون کنید، بچهها وسیله برای خالی کردن عقده ها نکنید...
من خسته ام خیلی خسته، مشاوره رفتم، ولی در نهایت دارم با این آدم که نقش مادرم رو داره زندگی می کنم هر روز و از یک دختر شاد به یک دختر غمگین تبدیل شدم،،۲۳ الانم قصد ازدواج ندارم هنوز، قبلاً برای حالِ روحی خودم برای سلامت روانم به مشاوره مراجعه می کردم ولی الان شرایط مالیم بهم اجازه اینو نمیده، اگر کسی اینجا کار مشاوره یا روانشناسی خونده،، فقط بهم بگه چطور تحمل کنم...ممنونم