مستانه عزیزم مامان مهربون واقعا درسته حرفاتون🌸🩷
واقعا زندگی مثل راه رفتن روی لبه باریک یه دیوار بلنده اگه مراقب نباشی ممکنه از هر طرف بیفتی و نابود بشی😵💫
پس باید مراقب باشی شش دنگ 🌸
باید مراقب فرصتهای زندگی باشی که نسوزن
باید مراقب سلامتیت باشی 🌸
مراقب عشق و علاقه همسر و بچه هات باشی🌸 و از همه مهمتر مراقب خودت که یکی یدونه خلقتی😇 ارزشمندی😎 خودت نباشی دیگه هیچی نیست🌸 پس ما باید یاد بگیریم اول مهم خودمونیم و این خودخواهی نیست😊 اگه به خودمون توجه کردیم میتونیم برای خانوادمون هم مفید و ارزشمند باشیم 🌸ما خانوما روح کالبد یک خانواده ایم 😍
ولی در آخر بگم بعد از خودتون به همسر و فرزندانتون اهمیت بدید خانواده شما اونا هستن 😘
من خودم اینو دیر فهمیدم به خاطر خواهر و مادر و برادر کلی گذشت و فداکاری کردم🥲 بچم کوچیک بود تو سرما و گرما دنبال خودم میکشندوم ش که داداشم مهمون داره برم کمکش 🫤خواهرم اثاث کشی داره🙁 مادرم مریضه🥲 مادرشوهرم بیمارستانه و هزار چیز دیگه 🙄
چقدر به خاطر خانوادم با همسرم بگو مگو کردم چقدر ازشون حمایت بیخود و جانبداری الکی کردم😵💫
الان بعد این همه سال میفهمم همه چیزم همسرمه❤️ نه حتی بچه هام نه خانوادهم که رفتن اون سر دنیا😐 و نه مادرم که همیشه بدبختی هاش و مریضیاش مال منه 😐
همسرم😘 که وقتی یه چیزی ازش بخوام از زیر سنگ برام فراهم میکنه تنها کسی که سلامتی و ارامش من براش مهمه و نه حتی بچه هام 🩷
پس قدر همو بدونید به همسراتون ارزش بزارید و اگه خودتون رو دوست دارید هوای اونو داشته باشید 🌸
گاهی پسرم میگه مامان شما خیلی به این چیزا اهمیت میدی دخترای امروزی میگن این نباشد دیگری چاقی نباشد لاغری 🤔
شما فکر میکنی اسمون باز شده بابا افتاده پایین 😉منم میگم واسه من خوبه از سرمم زیاده😍 تو هر جور خواستی زندگی کن به من و افکار قدیمیم کاری نداشته باش😛
پسر من وقتی به دنیا اومد ما تو خونه ویلایی مستاجر بودیم
دو سالش بود آپارتمان خریدیم
وای که چه اشتباهی بود
یه همسایه پایینی داشتیم که متاسفانه به شدت بی اعصاب بود
راه میرفتیم میومد بالا
خیلی هم ادعای بافرهنگ بودن داشتن
حتی وقتی تازه اسباب کشی کرده بودیم انتظار داشت دو ساعته کارمون تموم بشه و وسایلی جابه جا نشه
هر بار مهمون داشتم همزمان با مهمون ها بالا بود که یه وقت سر و صدا نکنیم
در حالی که من در سال شاید دو بار مهمون داشتم
اینقدر به پسرم سخت گرفتیم که حد نداشت پسرم افسردگی گرفته بود دیگه صورتش خوشحال نبود
وقتی پسرم ۸ ساله شو ویلایی خریدیم
باورت میشه دیگه حتی راه هم نمی‌رفت هر چی بهش می‌گفتیم اینجا همسایه پایینی نداریم متوجه نمیشد
چند سال طول کشید که پسرم شادابی خودش رو به دست بیاره
حالا این شانس ما بود دیگه در حالی که همسایه های دیگه مون عالی بودن
به نظر من ارزش روح و روان فرزند خانواده از هر پولی بیشتره
همون ویلایی بخرید و لذتش رو ببرید
مثالها واقعی و بسی دردناک�😔
اکثر ادم ها همیشه فکر میکنن این قبیل اتفاقات تلخ برای دیگرانه....
خیلی خوبه ادمی هدف داشته باشه و انگیزه و برنامه و مدیریت مالی،
اما قطعا سفری رو که میشه در سن ۲۵ و ۳۰ سالگی رفت، هرگز در سن ۶۵ سالگی نخواهیم رفت
غذاهایی که در سن ۳۰ تا ۴۰ سالگی میشه خورد، هرگز در سن ۶۰ تا ۷۰ سالگی و با چربی و قند و فشار و هزاران مشکل دیگه نمیشه خورد و لذت برد
کاش یاد همه امون به این درک برسیم از مسیر رسیدن به اهدافمون لذت ببریم نه صرفا در پی رسیدن به هدف و نقطه خاصی باشیم و بگیم بعد اون با آرامش زندگی خواهم کرد
چرا که بخاطر خلقت و سرشت ادمی، همواره در پی بهتر و بهترین ها هست و هرگز نقطه پایانی برای ارزوها نیست....
سلام .من تجربه خودم رو میگم.ما دو سال اول زندگی مستاجر بودیم.نه خودم نه همسرم پدر نداریم و هیج پشتوانه مالی هم نداریم.۳۰ میلیون پول نقد داشتیم فقط.همسرم یه خونه در حد اسکلت توی روستا داشت.اون رو فروختیم ،صد میلیون هم وام گرفتیم، یکم قرض و یه خونه خریدیم ۲۵۰ میلیون. طبقه همکف یه آپارتمان دو طبقه .خونمون حیاط داشت سه خواب بود و شیک
سال اول طبقه بالایی بادام و گردو میشکست بالای سرمون ما هم معلم هستیم هردومون .زمان کرونا کلاسا مجازی..مگه میشد فیلم بگیری تو اون صداها؟؟ دیگه باهاش صحبت کردیم یکم اون کوتاه اومد یکم ما تا گذشت .نفر بعد که اومد من باردار بودم.دو بار کتک کاری کردن طبقه بالا من تا حد سکته رفتم .بعدم یه روز دیدین داره داربست قالی میبره از پله ها بالا و میخواد قالی ببافه .دیگه با همسایه کناریشون معترض شدیم و کلی اعصاب خردی و هی برو بیا با شوهرش حرف بزن صدبار به صاحبخونه طبقه بالا زنگ زدیم .شوهره میگفت این حرف حالیش نمیشه .یه روزم از سرکار برگشتم اومدم بخوابم شروع کرد کوبیدن رفتم وسط کوچه داد و هوار گفتم شکایت میکنم ازت
خلاصه بعد از طی مراحل سخت جمع کرد قالی رو ولی افتاد به لجبازی و میرفت رو اپن،می‌پرید پایین.دیگه من زایمان کردم اونام رفتن و جدا شدن از هم..بعد مستاجر سوم و دوقلو داشت و یه پسر جوان عاشق اهنگ با صدای بلند...
خلاصه دیدم داریم تلف میشیم .خونه و ماشین و همهههه طلاهام رو فروختم .۷۰۰ میلیون هم وام بانک مسکن گرفتیم و یه خونه ویلایی ۳۶۰ متری خریدیم .الانم خیلی تحت فشاریم .همین الان خدا میدونه چطور میخوایم این ماه رو بگذرونیم فقط ۵۰۰ تومن داریم.یه عده گفتن بابا همونجا میموندید با اون پول یه خونه دیگه می‌خریدید رهن می‌دادید و با پول اجاره سرمایتون رو بیشتر می‌کردید.پیشنهاد خوبی بود اما به آرامش فعلی نمیرزید .اگر زنده بودیم که کار می‌کنیم و می‌خریم. اگه زنده نبودیم هم که همین بسه ...
شوهرم ماشین نداره الان خیلی غر میزنه ولی من میگم می‌خریم صبر کن.دی ماه اسباب کشی کردیم .وقتی میبینم شوهرم هر روز چندبار میره تو حیاط به سبزی ها و درختا آب میده دخترم میره آب بازی میکنه خاک بازی میکنه حال روحشون اینجا خوبه، میگم ارزشش رو داشت سختی بکشیم
خونه ویلایی رو فروختیم با حدود ۱۵۰ گرم طلا سال ۹۸ یه خونه ویلایی دیگه خریدیم که منطقش رو به رشد بود😇
الان خونمون آپارتمان نو سازه سال ۴۰۱ خریدیم 😎
به خاطر کلاسهای پسرا اینجاییم وقتی درسشون تموم شه بر میگردیم خونمون 😊الانم آخر هفته ها و تعطیلات میریم اونجا
اگه مشهد رو بلد باشید اول جاده طرقبه هستیم خیابان کاخ🌸
اگه زمین خونه ارزش ساختن داره بله خوبه که بخرید🌸 اشکال نداره قدیمی باشه کم کم باز میشه ساخت و تعمیر کرد😊 والبته جای خونه هم مهمه یه چیزی نخرید که صاحب اول و اخرش خودتون باشید گلم😍
سلام مامان سبحان جان
نظرتون در مورد طرح شایان بانک ملت چیه،؟
زنگ زدم پشتیبانی گفت ۳۰۰درصد سپرده بعد دوماه با بازپرداخت ۱۲ساله
هر چی مدت خواب سپرده بیستر باشه باز پرداخت ومبلغ وام هم بیشتر میشه
اگه پول ۶ماه بمونه تو حساب باز پرداخت ۳۶ماهه خواهد بود و۴۵۰درصد سپرده وام میدن.
نمیدونم چقدر حرفاشون حقیقت داره و چقدر متعهد هستن
حس می کنم همه تند تند دارن سرمایه گذاری می کنن همین دختر خالم گفت طلاها و ماشینش فروخته داره سرمایه گذاری میکنه... حقیقتش روم نشد بپرسم کجا... من هیچی بلد نیستم... الان فقط طلا میخرم همین... نمیدونم بعد چیکار کنم... همینجوری موندم...
