میدونی من نمیخوام آدم بدی باشم اما دارم ضربه میخورم
همه ی عمر و جوانیم رفت پس کی لذت ببرم
ما بهشون گفتیم بچع دار نمیشیم مشکل داریم به بهانه دخالت نکردن اصلا به رو خودشون نمیارن
اما یک ماهه برای شب یلدا دارن روزی شصت بار باهم حرف میزنن
یه گل بخریم یه بیرون بریم قشنگ زنگ میزنه تعریف میکنه
از اول ازدواجمون همینجوری بود بدتر هم شده
اگر جریان سفرمون رو نمیگفت خواهر فتنه ش به مامانه نمیگفت الان اینجوری نمیشد ما سفر رفته بودیم
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
چقدر خرج کنم چقدر لباس بخرم کجا استفاده کنم
نع سفری نه خانواده ای نه جایی هست برم
هست کار خونه کار خونه
این نقطه ضعفش اینه من نرم باهاش گرچه بعدش حسابی پرش میکنن
جنگ جهانی داریم ولی برام مهم نیست
مادرشوهرم عقده های بی محلی شوهرم رو سر بچه هاش خالی میکنه
برادرشوهر بزرگم انگار دو تا زن داره
اما خب اون از سفر و … نمیگذره چون بچه داره و بخاطر بچه هاش باید بره
اما شوهر من جز اصفهان و تهران میترسه جایی بره
الان هم بهانه کارمو اورد چند وقت قبل خودش داشت برنامه ریزی می کرد