وقتی داری میخونیش بدون انقدر حالم بده و کل روزو گریه کردم که اومدم بنویسم که فقط سبک بشم چون دیگه جا ندارم!به خدا جا ندارم تا هفده هجده سالگیم همه چی خوب بود تا پدرم یه از خدا بی خبر پولشو خورد ده سال پیش هفصد میلیون وضع ما خیلی خوب بود انقدر خوب که همه قشنگ به رومون میگفتت مامانم از بچگیم علائمای بی حسیو داشت ولی دکترا نمیفهمیدن چیه کورتون میزد راه میرفت خوب بود ولی پاهاش بی حس بود…من اون موقع هفده هجده سالم بود بابا ورشکست شد از این دادگاه به اون دادگاه بازداشتاش شروع شد چهار بار پتج بار بازداشت شد اشکا و گریه هامون برای اوردنش از بازداشگاه بیرون که بماند یه بار طلبکارش از دم خونمون دنبالمون کرد تو جاده دماوند…همه چیمون رفت ماشین خونه شمال تهران!!!کم کم مامانم مریضیش اوج گرفت یه شب خوابید صبح دید نمیتونه بلند بشه!دیگه صد در صد تشخیص ام اس داده شد!امپولای زیتاکس شروع شد من مگه چند سالم بود باید این چیزارو میدیدم تازه شده بود 23,24سالم حرفای مردمم بماند این بینم برام خواستگار میومد یبار مامان بزرگم گفت مادر تو که نمیتونی ازدواج کنی بابای بیکار مادر مریض!هر کیم میومد با توجه به اینکه زیبایی ظاهری دارم میرفت!ما مستاجر شده بودیم ماشین بابا بزرگم زیر پای بابا بود یعنی ظاهر زندگیمون خوب بود چیزی از وسایلا کم نشده بود ولی باطن خراب!میرفتن یا خبری ازشون نمیشد یا پیام میدادن که قسمت نیست که الان فکر میکنم همون بهتر که نمیشد از کجا جهیزیه میخریدم وضع بابا پایین میومد بالا میومد مامانمم با عصا دیگه داره میرفت ولی ارزوی یه راه رفتن یه خرید باهاش تو دلمه!!!شد 24سالم یه پسری اومد تو زندگیم همون اول که همو دیدیم از هم خوشمون اومد گفتم بالاخره یکی از من خوشش اومد تا بله برون پیش رفتیم انقدز مادرش اذیت کرد که اونم تموم شد!خورد شدم نه برای اون برای خودم اساس کشی پشت اساس کشی اجاره نمیتونستیم بدیم سر سال میگفتن بفرمایید بیرون پول جور کردن چمیدونم پول پیش…لیسانسمم گرفتم سر کارم هر کاری میکردم واسم جور نمیشد!
انقدر اساس کشی کردم گاهی مهره های کمرم میسوزه!حالم بهم میخوره از روزنامه و کارتون تک فرزندم هستم،که بهتر شاید خدا میدونست قراره بدبخت باشیم یه نفر گفت بدبخت بشه دروغ چرا تو این سالها روزای خوبم داشتم روزای خوبم در چه حد بود؟نماز و اینای مرده هارو میخوندم یه کافه با دوستام میرفتم شد 26سالم اون پسره باز برگشت گفت بدون تو نمیتونم فلانو بیسار عوض شدم یه فرصت بهم بده شب تولدم برگشت دو سه هفته دیدم تغییری نکزده خودش بهم زد باهام شش ماه بعد یه پسری باز معرفی شد بهمون اونم بهم خورد البته مناسبم زیاد نبود!اون یارو که پول بابامو خورده بود یه سری اجناس داشت بین طلبکارا دولت پخشش کرد اجناسشم به درد نخوره دو سال فروش نرفته هر روز وضع بدتر …تو سن 27سالگی هزار تا درد و مرض گرفتم از پلی کیستیک گرفته تا چمیدونم معده درد کوفت و زهرمار!مهر رفتم سرکار ارشدم ازاد قبول شدم یه ترم رفتم از پس شهریس بر نیومدم ولش کردم اره رفتم یه چیزایی برا خودم مامانم بابام میخرم یکمم پس انداز میکنم کارمم دوست دارم بابامم به هر دری بزنه قفله هیچ به هیچ مامانمم با عصا راه میره ماشین نداریم ماشیت بابا بزرگم زیر پامونه خونه نداریم اعصابم داغونه هیچ مردیو کنارم ندارم حسرت به راه رفتن ساده با مامانمو دارم مدام فامیلامونو پسر خالمو میبینمو به خوشبختیشون حسرت میخورم هر روز ارزوی مرگ میکنم مرگ برام شده خوشبختی از نماز شب بگیر تا هر چی فکر کنید انجام دادم ولی خدا مارو نفرین کرده نمیبینه!!!امروز بهش گفتم حداقل تمومش کن من دیگه نمیتونم دووم بیارم تموم کن بره!!!نمومم نمیکنه
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
انشالله درست میشه توکل کن آنقدر برو سمت خدا تا بشه هیچ کاری نشد نداره 🎈🎈🎈💜💜
به خدا من خیلی خواستم خیلی التماسش کردم خیلی تلاش کردم به خدا هر کاری کردم نشد!نمیذاره خسته شدم دیگه به خدا خسته شدم التماسش کردم قسمش دادم زاری کردم داد زدم فریاد زدم انگار بخت منو بسته به بدبختی نمیتونم این زندگیو تحمل کنم