آقا من یه چیزی بگم. ما صبح جمعه (ساعت ده مثلا) هنوز تو رختخواب بودیم یهو گوشی همسر زنگ خورد و داداشش بود گفت مامان میخواد بره دستشویی! هستین؟ گفتیم بفرمایید
خلاصه اومدن رفتن اداره و گفتیم کجا به سلامتی؟ گفتن میریم محضر عقدکنون. عقد کی؟ عمه همسر ( البته سنش زیاده ولی خب)
گفتیم مبارکه به سلامتی
بعد که رفتن گفتم اگه دستشوییشون نمیگرفت عمرا ما می فهمیدیم
همسرم رفته به باباش گفته چرا به ما نگفتین؟ گفته چرا بهتون زنگ زدم جواب ندادین. کی زنگ زده؟ ساعت ۹ و نیم صبح که دنبال دستشویی بودن باباش زنگ زده بهمون تازه یادشون افتاده یه پسر هم دارن زنگ بزنن بهش 😄 بعد باباش گفته خب با مامانت اینا میومدین! گفتم باشه چشم بدون دعوت پنج دقیقه ای حاضر میشم میرم جشن عقد. تازه جالبه مامانش اینا حتی بهمون تعارف هم نکردن که بریم 🤣
فکر کن همه خواهربرادرا خبر داشتن و رفتن به جز همسر من. همسرم خیلی ناراحت شده بود گفتم ولش کن بابا اگرم خبر میدادن پول نداشتیم کادو بدیم همون بهتر که نگفتن. چی میگفتم دیگه